به گزارش راهنوشت، جلیل سامان را معمولا با سهگانهی تاریخی ارمغان تاریکی، پروانه و نفس میشناسند؛ نویسنده و کارگردانی که این اواخر از او سریال زیرخاکی روانه آنتن شده است.
جلیل سامان که در آثارش فیلمنامهنویسی را هم انجام میدهد، در جلسات آموزش فیلمنامهنویسی که در مدرسه سینمایی عمار برگزار شده به نکات مهمی در رابطه با دنیای نوشتن میپردازد که در این مطلب به برخی از آنها میپردازیم.
شما علاقهمندان میتوانید جهت تهیه فایلهای آموزش فیلمنامهنویسی جلیل سامان به سایت عماریار مراجعه کنید.
درس چهاردهم: چه طور یک نقطه اوج درخشان بنویسم؟
گفتیم که داستان فرآیندی است میان ایدهی اولیه و مضمون. مضمون داستان ما را هدفمند میکند و باعث میشود ما یک مسیر مشخصی را در داستان طی کنیم.
رسیدن به مضمون و پایان یک عمل خلاقانه است و لازمهی آن این است که نویسنده صاحب رای و عقیده و اندیشه باشد و سپس با خلاقیت آن را در قالب داستان ارائه کند.
یک مشکلی که اغلب نویسندهها دارند این است که اندیشهی جدی و فکر و عقیده و نظریهای ندارند برای گفتن؛ حرفی برای گفتن ندارند. این افراد ممکن است هیچگاه به یک نقطه اوج رضایتبخش نرسند.
زمانی که میخواهید نویسنده بشوید باید حرفی برای گفتن داشته باشید.
چه طور میتوانیم اندیشهمان را باورپذیر بیان کنیم؟
سپس باید اندیشهتان را در قالب داستان طوری بگویید تا باورپذیر شود. ممکن است اگر عقیدهی خودتان را برای جمعی بگویید چند نفر هم با آن مخالفت کنند اما اگر فیلم خوبی بسازید همانها به اتفاق میگویند دم شخصیت فیلم گرم که فلان کار را انجام داد یا فلان عقیده را دارد.
نقطهی اوج باید به گونهای باشد که ما را به وجد بیاورد و تکان دهد. یک چیز سادهی سردستی نباشد.
اگر پایان درخشان ندارید به چند دلیل است:
یکی این که اندیشهی قابل تأملی ندارید.
دوم این که درگیر کلیشه شدهاید و یک پایان کلیشهای نوشتهاید. کلیشه از کجا میآید؟ از داستانهایی که خواندهاید، فیلمهایی که دیدهاید. ولی زمانی که تصمیم میگیرید یک فیلمنامه بنویسید باید این قدر در مورد موضوعتان تحقیق کنید که وجوه دیگری از آن ببینید. آن موقع دیگر کلیشه نمیشود. اگر کلیشه شده چون موضوعتان را خوب نمیشناسید.
دلیل دیگر درخشان نبودن پایان، میتواند این باشد که به اندازه کافی از قدرت عاطفی برخوردار نیست. یعنی تکان دهنده نیست. به هیجانمان نمیآورد. این مورد به خاطر این هست که به چهار سوال اصلی شخصیت پاسخهای خوبی ندادهاید.
چهارم؛ ممکن است روابط علت و معلولی باورپذیر نشده باشد.
پنجم؛ ممکن است مضمون داستانتان با گفتار بیان شده و در فیلم دراماتیزه نشده. پایان درخشان به این دلیل جذاب است که داستان ما را به سمت مضمون میکشاند نه بیان مستقیم.
ششم؛ ممکن است شما ایده را از کنش بیرون نکشیده باشید بلکه کنشتان را از ایده گرفتید. یعنی چی؟ یعنی یک ایده و مضمون داشتید، مثلا گفتید این آخرش حتما باید به فوز شهادت نائل بشود. تمام تلاشتان را میکنید که هر طور شده این بدبخت را بکشید. اگر داستانتان به جایی رسید که این نباید کشته شود نکشیدش. بلکه یک ذره مضمونتان را تغییر بدهید.
درست است که شما باید پایانی را براساس مضمون بسازید، ولی دائما رفت و برگشت داشته باشید بین ابتدای داستان و انتهای داستان. ببینید آیا این مسیری که ترسیم کردید الزاما به این نقطه می رسد یا دارید مضمون را به داستان تحمیل میکنید؟ اگر تحمیل شده یعنی شما به یک داستان کامل و یک پایان رضایتبخش نرسیدید. اگر داستانتان به گونهای پیش رفته که به مضمون راه نمیدهد مضمون را کمی عوض کنید.
درس قبلی از این سیر:
چگونه فیلمنامهنویسی را شروع کنیم؟ درس سیزدهم: بعد از یافتن ایدهی خوب، چه گامهایی باید برداریم؟