به گزارش راهنوشت، قصه «دم جنبونکها» درباره فرار است، یک فرار خانگی در مجاورت پاسگاه، حوالی سالهای منتهی به انقلاب اسلامی توی تهران پاییزی بارانی .
«آیه» و «روزبه» برای نجات «امیر» باید وارد یک بازی شوند و سومین نفر را توی اغما به تماشای فرار خود بنشانند، راه متفاوتی که حداقل شاید کمتر دیده باشید یا حتی اصلا ندیده باشید.
از انقلاب داستان گفتن راحت سختی است که به چشم نمیآید و همیشه به خاطر ساده دیدنش با کلیشهها مخلوط میشود و بعد هم اسمش را میگذارند اثر هنر انقلابی، اما دم جنبونکها هم حرف دارد، هم ایده دارد و هم مخاطب را خسته نمیکند.
نگاه جدید به وقایعی که زیادند و از فرط کثرت گم میشوند ولی هیچ چیز از کمالشان کم نمیشود و فقط ما این وسط از قهرمان داشتن محروم میشویم.
انیمیشن کار خوبی از آب درآمده، منهای یکسری ایراد جزئی. موسیقی به کار نشسته، کاراکترهای درست، دیالوگهای خوب، صدای هماهنگ دوبلورها و حرکات به اندازه کاراکتری، همه شما را به دیدنش ترغیب میکند و جدا از همهی اینها قصهی کار که مخاطب نوجوان را پای خودش مینشاند، از زخم میگوید، از فریب، از فرار، از عشق، از ترس و روزهایی که خیلی از ما ندیدیم ولی حتی اگر هم نخواهیم ته اعماقمان میتوانیم حسش کنیم.
دم جنبونکها خلاقیت خاصی را در روایتش به کار میبرد و هر لحظه غافلگیریهای ریز و درشتی رو میکند و شما را سر جایتان سفت نگه میدارد تا ناتمام رهایش نکنید.
در سه پرده با سه آدم قصه پیش میرود و تا لحظه آخر منتظرید تا بفهمید راز پشت این بازی چیست و در نهایت وقتی ناباورانه به صفحه نمایشتان خیره شدید موسیقی کار این انیمیشن را توی ذهنتان ماندگار میکند.
دم جنبونکها یک کار خوب است برای مخاطب مظلوم نوجوان در آثار هنری رسانهای ما که سراغ ایده نادید گرفته عرصه انیمیشن و سینما رفته است و یک دم جنبانک قطعا برای مخاطب نوجوان تشنه امروز کافی نیست.