بیشتر از بیست و یک مدال رنگارنگ قهرمانی دارد که خیلیهایش را هم همین اواخر در میادین ملی و بینالمللی کسب کرده و حالا رکورددار رده سنی بالای 75 سال جهان در رشته وزنهبرداری و پرورش اندام است، یک چنین آدمی با اینچنین افتخارات اما پیدا کردنش برای ما که فقط از او یک نام و یک محدوده زندگی داشتیم، مثل پیدا کردن سوزن بود توی انبار کاه!
برای پیداکردن قهرمان به منطقه تلگرد مشهد رفتیم. هوا بسیار سرد بود و گاه باران و برف میبارید. شنیده بودیم که روزگاری به کار نانوایی اشتغال داشته. شاید این بهترین سرنخ ما بود و دلیلی برای گفتوگو با نانواهای آن محدوده.
در چهارمین نانوایی مرد مسنی بود که سید را میشناخت. آدرسی گرفتیم و به امید درست بودن آن به منطقه طباطبایی تلگرد رفتیم. به یک نانوایی رسیدم سر دو نبشِ مه، مثل همه نانواییهای دیگر، در آن ساعت تنها کسی را که میشد درون آن یافت، خمیرگیر نانوایی بود، جوانی حدوداً 25 ساله که مشغول درست کردن خمیر بود. آدرس را درست آمده بودیم اما باید منتظر صاحب نانوایی که پسر سید است میماندیم.
پسر که جوانی حدودا 30، 35 ساله است پیش آمد و گفت پدرم هر روز از ساعت 2 تا 6 عصر در باشگاه ورزشی است و بعد هم برای نماز به مسجد همان محله میرود. به سرعت به محل باشگاه رفتیم. باشگاه بدن سازی در حاشیه خیابان گاز شرقی.
یک زیر زمین با پله مارپیچی. 4 یا 5 پله که به داخل میرفتی به یک پاگرد میرسیدی و مسیر پله ها به سمت راست عوض میشد و حدود 7 پله هم تا کف باشگاه فاصله بود. یک عکس بزرگ با تعدادی عکسهای کوچکتر از یک پیر مرد در تمامی باشگاه وجود داشت، پیرمردی که علیرغم سن وسال بالایش، سرحال بود و بدن ورزیده ای داشت، هم عکس پرورش اندامی داشت و هم عکس وزنه برداری.
از سید پرسیدیم و این که کجاست، مسئول باشگاه گفت کمی دیر آمدید، 20 دقیقه قبل سید رفت. سید برایشان هم پیشکسوت بود و هم استاد، همه قبولش داشتند و حتی در نبودش هم به او احترام میکردند.
صدای قرآن از مسجد نزدیک باشگاه شنیده میشد، به موقع اذان مغرب نزدیک شده بودیم، با مسئول باشگاه خداحافظی کردیم و برای نماز به مسجد رفتیم، البته این امید را هم داشتیم که سید برای نماز به آنجا بیاید و ما بتواینم قرار قطعی مصاحبه با او را بگذاریم.
هنوز اذان نگفته بودند که به مسجد رسیدیم، اولین چیزی که به چشممان میآمد، وجود افراد مسن بود که در صف جلو نشسته بودند و عده ای هم در گوشه و کنار مسجد و تعدای دیگر که از پا افتاده بودند و باید بر صندلی ها مخصوص مینشستند هم در ردیف آخر و کنار دیوار مسجد در انتظار شروع نماز بودند و این فرصت خوبی برای ما بود تا با تعدادی از آنها صحبت کنیم و از داشتههای ذهنی آنها در خصوص وقایع مسجد گوهرشاد مطلع شویم و احتمالاً هم قرار مصاحبه با آنها را بگذاریم.
با همه اینها سید اما آن شب به مسجد نیامد و دوستان او هم نگرانش بودند و میگفتند که هر شب برای نماز به این مسجد میآمده!
بعد از نماز منزل سید را پیدا کردیم و با پسر دیگر او که با سید زندگی میکند برای روز بعد قرار مصاحبه گذاشتیم.
کمی زودتر از قرارمان به در منزل ایشان رسیدیم، یک ساختمان سه طبقه که طبقه اول تولیدی لباس، طبقه دوم مربوط به پسر سید و طبقه سوم هم خود او زندگی میکرد، از آسانسور خبری نبود و تمام سه طبقه را باید از پله ها بالا میرفتیم.
پسر سید ما را به داخل دعوت کرد. خانه یک حال بزرگ داشت و یک اتاق خواب، داخل حال هیچ چیز لوکس و اضافی نبود، نه مبلمان داشت و نه حتی پشتی، خالی خالی بود و فقط فرش شده بود، در یک گوشه هم تلویزیونی گذاشته بودند، در آشپزخانه او هم از وسایل لوکس خبری نبود. کاملاً مشخص بود که در این خانه زنی وجود ندارد تا دستی به سر و روی آن بکشد.
سید در اتاق دیگر داشت لباسهایش را عوض میکرد، از همانجا خوش و بش و احوالپرسیای با ما کرد و ما را به نشستن دعوت نمود، گفت که خودش هم چند لحظه دیگر به ما خواهد پیوست ما هم از فرصت استفاده کردیم و کلکسیون مدالهای رنگارنگ او را که به دیوار زده شده بود، نگاه کردیم، کلی مدال بود، طلا، نقره و برنز، بیشتر از 21 عدد بود که سید میگفت اینها تنها بخشی از مدالهای اوست، دو نوه کنجکاو سید هم آمده بودند. اول خیلی آرام بودند و فقط نشسته بودند اما بعد که یخ شان باز شد کاری کردند کارستان.
با آمدن سید صحبتمان با او آغاز شد و طبق معمول اولین صحبتهای رد و بدل شده، معرفی خودمان به او و پرسیدن نام و نشان از او بود.
سید محمدعلی جعفری دولت آبادی به گفته خودش، بچهی داشقلعه است که آن زمان ها چهارراه مقدم طبرسی بوده و آخر شهر مشهد، بعد از آن هم تا چشم کار میکرده زمینهای کشاورزی بوده .
سید متولد 1305 است و میگوید که در زمان قیام مسجد گوهرشاد 8 ساله بوده که پدرش برای شرکت در قیام به مسجد میرود:
روزی که شلوغ بود، این هم رفته بود آنجا و دیگر برنگشت، حالیمان نمیشد به آن صورت. بعد هم شب شد، فردا شد، پسفردا، از مادر سؤال کردیم که پدر ما کجا است! گفت مسجد گوهرشاد شلوغ شده و در صحن کهنه که حوض طلایی میگویند، لاشه بالای لاشه افتاده و …
پدر آقای جعفری روحانی بوده و گاهی هم در مسجد گوهرشاد احکام میگفته اما از اینکه ایشان آنجا منبر هم میرفته یا نه، آقای جعفری خبری ندارد.
وقتی پدر آقا سید محمدعلی به مسجد گوهرشاد میرود، مادر میماند و همین یک فرزند، به قول سید:
مادرم بعد از آن واقعه تا یکی دو ماه برای یافتن نشانی از پدرم هر جا رفت و از هر کس سراغ پدر را گرفت، نتوانست او را پیدا کند و دست از جستوجو برداشت و بعد هم سی تومان خانه مان را که در همان داش قلعه بود فروخت که کمکم خرج زندگی کند تا من روی پا بایستم. من هم در همان کوچکی رفتم در نانوایی برای کارگری تا کمک خرج خانواده باشم.
جعفری درباره دوران کشف حجاب میگوید: آژان ها هم هر زنی را که با چادر یا چارقد میدیدند، آن را از سرشان بر میداشتند و دور میانداختند بعد هم میگفتند که باید کلاه سرکنید. زن ها تلاش میکردند که اصلاً از خانه بیرون نیایند و حتی به خانه اقوام هم نمیرفتند.او ادامه میدهد:
چهارده ساله، پانزده ساله شده بودم که میرفتم باشگاه ورزش میکردم. هفتهای سه روز در قسمت زیبایی اندام بودم، خیلی از قهرمانان آن دوره هم با من بودند. اول انقلاب چند وقتی ورزش را کنار گذاشتم، بعد هم ورزشکاران آمدند دنبالم که بیا ورزش کنیم و دوباره شروع کردم، حرفهای که شدم دیگر همیشه اول میشدم. در استان خراسان همیشه اول میشدم، اصفهان، شیراز، تبریز، کرج و هر جای دیگر که میرفتم اول میشدم.
آقای جعفری که تک فرزند خانواده بوده و نه خواهری داشته و نه برادری، با شعار فرزند کمتر زندگی بهتر مخالف است و از فرزندانش گله دارد که چرا تلاش میکنند بچه کمتری داشته باشند. او میگوید اگر آنها به حرف او کرده بودند حالا به جای این که او 12 نوه داشته باشد باید 40 نوه میداشت و کلی هم نبیره.
از پنج فرزند آقای جعفری فرزند ارشد او به نام محمود در دوران هشت ساله دفاع مقدس به شهادت رسیده است.
سید محمدعلی جعفری دولت آبادی خاطرات زیادی از زندگی، کار، ورزش و افتخاراتش گفت، از تلخ و شیرینهای زندگی اش، از مسئولین هم گله داشته که چرا علیرغم افتخارات فراوانش آنچنان که باید و شاید به او توجه نمیکنند.
آقای جعفری اکنون 89 سال سن دارد و همچنان هم روزانه به طور مداوم ورزش میکند و قهرمان رده بالای 75 سال جهان دررشته ورزشی وزنه برداری و زیبایی اندام است.