به گزارش سایت راه نوشت، یادداشت فیلمها را معمولاً برای دو طیف مخاطب، با سه نوع گرایش میتوان نوشت. اولاً مخاطبانی که فیلم را دیدهاند یا ندیدهاند. بههرحال یادداشتنوشتن در مورد فیلمی که مخاطب آن را دیده یا ندیده فرق میکند. خود فیلمسازان معمولاً دوست دارند یادداشت برای مخاطبانی نوشته شود که فیلم را ندیدهاند. تا آنها را تشویق کند برای دیدن فیلم.
اما بنده، بنا بردلایلی، این یادداشت را در درجۀ نخست، برای کسانی مینویسم که فیلم «بانو» را دیدهاند. نمیدانم! شاید هم اصلاً دارم برای خودم مینویسم. یا شاید قضیه چیز دیگری است! یعنی قضیه این است که الآن باید دنبال دلایلی بگردم برای ننوشتن! واقعاً اینطور نیست که همیشه نوشتن دلیل بخواهد. گاهی هم ننوشتن بیشتر دلیل میخواهد؛ بگذریم.
در ثانی، سه نوع مخاطب را میتوان در نظر گرفت. بینندگانی که با فیلم موافقاند، یا مخالف، یا بیطرف. البته به نظرم هر کسی که یک فیلم را میبیند، بههرحال با آن موافق است. همین موضوع، یکی از تفاوتهای اساسی آثار هنری و آثار فلسفی است. آثار فلسفی را نخست باید دید و سپس اعلام مخالفت یا موافقت کرد؛ اما کسی که با یک اثر هنری مخالف باشد، اصلاً آن را نمیبیند. کسی که چند دقیقۀ ابتدایی «بانو» را ببیند با آن موافق میشود؛ از این هم بگذریم.
20 دقیقۀ ابتدایی فیلم «بانو»، یک رمان شاعرانه است. قبلاً چندبار توضیح دادهام که قصه و رمان، مجموعهای است از اتفاقات علت و معلولی که هر یک پشت سر دیگری میآیند. یعنی رویداد «الف» باعث بهوجودآمدن رویداد «ب» میشود و رویداد «ب» رویداد «جیم» را رقم میزند و الیآخر.
اما سلسله رویدادهای فیلم «بانو» در ۲۰ دقیقۀ ابتدایی، انگار بهجای روایتشدن، مثل نسیم میوزند. یعنی رویداد «الف» وقتی رویداد «ب» را رقم میزند، کنار نمیرود؛ هنوز هم هست و در شکلگرفتن رویداد «جیم» نیز نقش دارد.
به تعبیر دیگر، رویدادها فقط رابطۀ علت و معلولی ندارند. حتی میتوان گفت، بیشتر رابطهشان دوستانه است، تا علت و معلولی! میدانیم که در روابط علت و معلولی، وقتی رویداد «الف» علتتامۀ رویداد «ب» شد، رویداد «ب» باید به وجود بیاید. مثلاً آب اگر صد درجه حرارت گرفت، نمیتواند نجوشد یا وقتی دو کف دستمان را به هم میزنیم، نمیتواند بیصدا باشد؛
اما در این فیلم، انگار اتفاقات برای رخدادن یا ندادن آزاد گذاشته شدهاند! و هر اتفاقی را که در فیلم میبینیم، با رضایت و انتخاب خودش در فیلم حضور یافته و رخ داده است! یا به تعبیر دقیقتر: داستان این فیلم، از جنس انکشاف و «کشفشدن» بوده است؛ نه از جنس «ساختهشدن». همانطور که تخیل ما نیز همینطور است. ما اگر میدانستیم بناست چند لحظه بعد، چهچیزی را خیالپردازی کنیم، دیگر آن چیز از جنس تخیل نبود؛ اصلاً تخیل خبر ندارد که بناست به کجا برود!؟ باز هم بگذریم.
تفاوتهای دیگری هم در اینجا هست. قبلاً در کتاب «فیلم، فیگور، فلسفه» مفصل در مورد تفاوت تعلیق و انتظار حرف زدهام و نمیخواهم آنها را دوباره تکرار کنم. مثلاً یکی از شایعترین انواع تعلیقها، ایجاد پرسش است.
بهاینترتیب که فیلم سؤالاتی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند و مخاطب برای گرفتن پاسخ این پرسشها، داستان فیلم را دنبال میکند؛ اما ۲۰ دقیقۀ ابتدایی فیلم «بانو» چنین تعلیقی ندارد. سکانسها و رویدادهای فیلم، پاسخ هیچ پرسشی نیست که از قبل ایجاد کرده باشد. بلکه گویی، مخاطب آزاد است خودش این پرسشها را پیدا کند. (تنها چیزهایی که ما بهعنوان مخاطب داریم میبینیم، یکسری پاسخ است. پاسخ به پرسشهایی که بعداً خودمان باید آنها را پیدا کنیم. درست مثل همین رخدادهای زندگی واقعی).
بهعنوانمثال، تمام یا اکثر داستانهای عاشقانۀ دنیا با رسیدن به مقطع ازدواج و وصال، به پایان میرسند. یعنی داستانهای عاشقانه، داستان عاشقها و معشوقهایی هستند که یا به هم میرسند و یا نمیرسند؛ اما فیلم «بانو» با وصال و ازدواج آغاز میشود! اینجا بهعبارتدیگر، ازدواج، پایان داستان عشق نیست؛ بلکه آغاز آن است! در این داستان کل مدت آشنایی، خواستگاری و ازدواج جمعاً سه ساعت بوده است! این موضوع، فقط ازنظر الفبای درام و درامشناسی مهم نیست؛ بلکه حکایت از دو دنیای متفاوت دارد.
در یک دنیا، داستان و ماجرای عشق با ازدواج به پایان میرسد و در دنیایی دیگر تازه شروع میشود. اگر فرصت بود، توضیح میدادیم که همین موضوع، ظاهراً پیشپاافتاده، اصلیترین تفاوت دو سبک زندگی دینی و غیردینی، در مورد عشق و عاشقی است.
در سبک زندگی دینی، تا وقتی ازدواج اتفاق نیفتاده، معشوق نامحرم است. دو نامحرم چگونه میتوانند همدیگر را ببینند و بشناسند، که حالا عاشق هم بشوند یا نشوند؟! به همین دلیل فوقآخر میتوان به فرمول «عشق با نگاه اول» رسید. همان نگاه اولی که در داستانهای قدیمی به «یک دل نه صد دل عاشق شدن» میرسد.
اما با ملاکهای امروزی هم که نگاه کنیم، این فرایند، غلط است. امروزیها معتقدند که عشق را باید بر پایۀ شناخت کامل و تفاهم گذاشت. فرصت شرح و توضیح بیشتر نیست؛ اما همین نگاه اخیر نیز اشتباه است. هرچه کلماتی مثل شناخت کامل و تفاهم، بیشتر بر سر زبانها افتاد، دادگاههای طلاق، شلوغتر شد! عشق، نوعی شناخت و معرفت است، نه چیزی که بعد از شناخت اتفاق بیفتد.
اتفاقاً این روزها به کمک فضای مجازی، شبهات و سؤالات فمینیستی دوباره شدت گرفته. مثلاً یکی از مواردی که روی آن خیلی مانور میدهند، همین موضوع سن ازدواج در اسلام است. ایراد میگیرند که چرا حداقل سن برای ازدواج دختران اینقدر پایین است. کاش میشد اینجور افراد، این فیلم را ببینند! انگار زندگی یک مادر شهید به نام «بانو»، خودش، یک دورۀ کامل پاسخ تمام اینجور سؤالات بوده است. بانویی که در همان سالهای ابتدایی زندگیاش، با پول تخممرغهایی که از یک جفت مرغ و خروس آغاز شده، ۱۵۰ متر زمین خرید است!
بانویی که امروز کلی مجتمع کشت و صنعت، مرغداریهای بزرگ، حوضهای پرورش ماهی و… دارد. بانویی که در زمان دفاع مقدس در خیاطخانه خودش روزی هزار دست لباس برای رزمندگان میدوخته! بانویی که سال ۱۳۴۲ و در سن ۱۶ سالگی گواهینامه گرفته و در زمان دفاع مقدس، با نیسان سیمرغ خودش از اهواز به خط مقدم جبههها میرفته و برمیگشته.
بارها شنیدهایم که صدام از رزمندگان ما شکست نخورد؛ بلکه این مادرانِ شهید ما بودند که او را شکست دادند. البته این بانویی که من دیدم، آمریکا و چین را هم شکست میدهد!
برگردیم به بخش ابتدای یادداشت که ناقص ماند. رویدادهای این فیلم اتفاق نمیافتند؛ بلکه مثل نسیم میوزند. جاذبۀ شخصیت بانو، انگار مثل جاذبۀ سیاهچالههای مرکز کهکشانهاست! میدانیم که سیاهچالهها ساختار فضا و مکان را خم میکنند.
«بانو» هم در این فیلم، انگار همین کار را با فضا و زمان میکند. البته او فضا و زمان را ابتدا خم کرده و سپس مثل گردنبند، گره میزند و میاندازد گردن روح مخاطب! تا بخشی از روح او در همین زمان و مکان فیلم متوقف شده و در دامان یک مادر شهید ماندگار شود.
میخواستم برای مخاطبانی که فیلم را دیدهاند یادداشت بنویسم و برایشان از سندرم «فک در رفتگی» کمی حرف بزنم! (افتادگی «فک» با «در رفتگی» آن فرق دارد!) یا برایشان توضیح دهم که چرا «فلج پلک چشم» مثل فلج اطفال واکسن ندارد! اما نمیخواهم داستان فیلم را لو بدهم تا حق کسانی که فیلم را ندیدهاند هم ضایع نشود. مهم نیست «بانو» مادر چند شهید است. مادر شهیدبودن یا نبودن ربط خاصی به اعداد و ارقام ندارد.
یک زن، یا مادر شهید هست یا نیست. اگر مادر شهید بود، بهنوعی میشود مادر تمام شهیدان. در آن دنیا نسبتهای خویشاوندی و فامیلی بهگونۀ دیگری است. وگرنه چطور ممکن بود حضرت فاطمه(س) مادر و بیبی تمام شهیدان باشد؟! اصلاً «بیبی» بودن حضرت یعنی همین.
این جملۀ آخر را مینویسم که خودم یادم بماند و شاید در فرصتی دیگر آن را بیشتر توضیح دهم. درست است که دنیای آخرت با دنیای ما خیلی فرق دارد؛ اما دنیای ما با آخرت فرق چندانی ندارد.
تمام این دنیا در آخرت هم هست. اصلاً انگار دنیا در آخرت غوطهور است! فرق دنیا و آخرت، عمدتاً فقط آن چیزهاییست که در آخرت هست و در دنیا نیست؛ وگرنه معلوم است که این پدر و مادر شهید، سالهاست که دارند در بهشت زندگی میکنند.
جانم به نوشته های سعیدی