بعضی فیلمها زود ساخته میشوند. پیش از آنکه فیلمساز فرصت کند تا با خود، بدون قرار قبلی، چند کلمهای در خلوت سخن بگوید و دریابد که آنچه در دل دارد به مراتب عمیقتر از آن است که در سر میپروراند. اینجا فیلمساز ابدا با سوژه غریب نیست و از بیتفاوتی رنج نمیبرد. تنها اشکال کار او اما، خلوت نکردن با خویش است.
زمانی که میخواهیم از آنچه که اندازهاش بزرگتر از قاب تصویر است سخن بگوییم، باید پیش از شروع سخن دریابیم که نوع نگاه، نحوه برخورد و مواجهه ما با سوژه چگونه است و سپس لب به سخن بگشاییم. در فیلم بدون قرار قبلی هرچند که سوژه از جان بر میآید اما سخن، در گیرودار تعجیل برای تولید است و عمق خود را از دست داده. بنابراین در اینجا با موضوعی که اثر آن را دنبال میکند، فیلم به اصطلاح توریستی میشود.
در فیلم بدون قرار قبلی زمانی که شخصیت ها سوار بر ماشین هستند و یا با وسایل حمل و نقل عمومی در شهر تردد میکنند، متعجب می شویم چرا که تا به حال سابقه نداشته است که در یک اثر سینمای ایران، ایران قابل سکونت تصویر شود. در فیلم نه کسی با زیر پیراهن و سیگاری بر لب در حال فروختن مواد مخدر است و نه دختری به دنبال سقط جنین. موضوعی که در نوع خود قابل ستایش است. شاید این فیلم تنها فیلمی باشد که جایزه سیمرغ از نگاه ملی جشنواره فجر را به درستی کسب کرده است. چرا که فیلم هرچه نباشد، ملی است و احترام مخاطبی که خود در حال زندگی در این جامعه و کشور است را محترم شمرده و برای خوش آمد چند جشنواره خارجی به مردم و مملکت خود توهین نمیکند.
از خوبیهای فیلم که بگذریم اما، مشکل اصلی آن ظهور میکند. فیلم نوع برخوردش با سوژه، توریستی است. بعضی موضوعات و مباحث عمیق نیستند. پس برخورد توریستی با آنها نیز به فیلم لطمه نمیزند و مفهوم را میرساند، مثال همان شهر و خیابان و … که پیشتر مطرح شد. از طرف دیگر اما موضوعاتی چون فرهنگ، دین و … به خاطر عمق زیاد، با رویکرد توریستی ابتر میماند.
تمامی سکانسهای مربوط به این بخش، از تار زدنها و در حرم گشت و گذار کردنها مربوط به نوع نگاه فیلمسازی اهل این کشور نیست چرا که سطحی با آن برخورد میشود . روستا نه یک مکان در راستای آرامش و سکون بیشتر از شهر بلکه تنها شهر کوچکی است که در پشت زمینه آن یک عروسی در حال برگزاری است تا مخاطب بیشتر با فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی آشنا شود. حال سوال اینجاست که آیا فرهنگ ایرانی چگونه عروسی گرفتن است؟ یا چگونگی انجام و چگونگی کیفیت رسوم، معلولی است که علتی عمیقتر دارد؟
مشکل همین از همین جا آغاز میشود. این که ما ایرانیها چگونه سخن میگوییم یا چرا موسیقی سنتی ما اینگونه است، برآمده از درون ما بوده و نباید به عنوان یک اکسسوار با آن رفتار شود. رانندگی بد ایرانیها که به آن اشاراتی میشود نیز معلول همان علتهای تمدنی است که ریشه در مردم شناسی ایرانیان دارد نه در رفتار و روان آنها. عشق و ارادت ایرانیها به معصومین نه یک ویژگی محیطی و منطقهای بلکه بخشی از زیست مردم این کشور است.
سازنده اثر نیز به مرور در روند تولید فیلم از این ضعف رویکردی آگاه شده و به همین دلیل اثر را از صحنههای شعر و ساز و … پر میکند. صحنههایی که شاید برای مخاطب غیر ایرانی جذاب باشد اما برای مردم ایران، در صورتی که در اختیار درام نباشد، حوصله سر بر است.
نوع برخورد اشتباه فیلم روی شخصیتها نیز اثر گذاشته است. به طوری که شخصیت مهندس در فیلم با بازی خوب مصطفی زمانی، هرچند که نماینده یک انسان شرقی عمیق است اما در حقیقت تنها دیالوگهای عمیقی را ادا میکند. به همین دلیل در تیپ میماند و به شخصیت تبدیل نمیشود. این موضوع اما در شخصیت اصلی فیلم با بازی نسبتا ضعیف پگاه آهنگرانی به اوج خود میرسد. به طوری که در طول فیلم مخاطب ذرهای با او ارتباط برقرار نکرده و نمیتواند حالات روحی او را درک کند. در اینجا نباید تلاش منجر به شکست الهام کردا در راستای حفط لهجه مشهدی را فراموش کرد. فیلم در باب شخصیت پردازی آنقدر درگیر نشان دادن نماهای متعدد نواختن تار و یا در حرم قدم زدن بوده که به کل این مرحله را کنار گذاشته است و جز چند تیپ دست و پا شکسته دستاورد دیگری ندارد. موضوع دیگر که همچنان معلول رویکرد اشتباه فیلم است، نماهای متعددی از شخصیت اصلی در آینه است. نماهایی که قصد دارد عمق نداشته اثر را در آن بگنجاند.
فیلم بدون قرار قبلی، علی رغم سوژه خوب و تعهد کارگردان اثر به موضوع و روایت، از بابت رویکرد خود، ابتر میماند. کاش بهروز شعیبی، پیش از ساخت این اثر، با خود از قبل قراری گذاشته و رویکرد صحیح تری را انتخاب میکرد.