شریعتی و رحیمپور جریان زندگیام را عوض کردند.
دوران دبستان، آغاز فعالیتهای هنریام بود. در مدرسه، یک مربی تئاتر داشتیم به نام آقای برهانی. کلاس سوم بودم که عضو گروه تئاتر مدرسه شدم. کارمان بد نبود، طوری که در سطح استان موردتوجه قرار گرفتیم و برای اجرا، به اماکن مختلف دعوت میشدیم. وارد دورۀ راهنمایی که شدم، فعالیتهای هنریام عملاً تعطیل شد. بیشتر دنبال ورزش رفتم.
این دوری از فعالیتهای هنری تا بعد از دوران سربازی ادامه داشت؛ از سربازی که برگشتم، در یک کارخانه مشغول کار شدم؛ اما دغدغههای اجتماعیام، همیشه با من بود.
کمکم با دکترشریعتی و آثارش آشنا شدم؛ ذهنم مشغول مباحث دکترشریعتی شده بود تا اینکه برخی سخنرانیهای حسن رحیمپور به دستم رسید.
بهسختی چند نوار از ایشان تهیهکرده و شب و روز سخنرانیهای دکترشریعتی و استاد رحیمپور را گوش میدادم. ساعات بیکاری را در کارگاه خیاطی پدرم، به او کمک میکردم و همانجا نوارهای سخنرانی را بارها گوش میدادم.
پدرم میگفت: پسرجان! نمیگم گوش نکن ولی هر سخنرانی را چندبار گوش میکنی؟! ما اینها را از حفظ شدیم!
یک روز پدرم گفت: رحیمپور ازغدی شب بیستویکم ماه رمضان در دانشگاه فردوسی سخنرانی دارد. همیشه شریعتی از شب شهادت امامعلی(ع) بهعنوان یک شب که سرمنشأ خیلی از حرکتها بوده سخن میگفت.
آن شب، بعد از سخنرانی، هرطور بود خودم را به استاد رساندم و یک شماره تلفن از ایشان گرفتم. روز بعد، با آن شماره تماس گرفتم. شخصی گوشی را برداشت. گفتم: ببخشید! با آقای رحیمپور ازغدی کار داشتم. با صدای سن و سال داری گفت: کدوم یکیشون؟ حسابی جا خوردم.
پیرمرد که بعدها متوجه شدم حاجحیدر است، گفت: با حسنآقا کار داری؟ خلاصه توانستم با استاد در راهپیمایی روز قدس، قرار بگذارم و او را ببینم.
کمکم با جلسات هفتگی حاجحیدر و دانشجویان و طلابی که در این جلسات شرکت میکردند، آشنا شدم. همنشینی با این طیف بچهها، آنهم زیر نظر حاجحیدر رحیمپور که در سن ۷۰سالگی دغدغههای انقلابی داشت، خیلی برایم جذاب بود.
بعد از مدتی، با چند نفر از بچههای جلسه، تصمیم به راهاندازی یک مؤسسه فرهنگی گرفتیم تا در آن، سخنرانیهای اساتید و اندیشمندان انقلابی را گردآوری کنیم و خدماتی را به مساجد و مؤسسات فرهنگی و… دهیم.
ورود به رسانه
آن مؤسسه، زمینهساز حضور من در تهران شد و بعد از مدتی، با یادگیری تدوین و ساخت کلیپی آرشیوی با عنوان «از کدامین قبیلهای؟» که در آن از صدای دکتر شریعتی استفاده کرده بودم، اولین تجربۀ رسانهایام را کسب کردم. موضوع کلیپ، جهان اسلام و مسئلۀ فلسطین بود که به همین دلیل، در جشنوارۀ «زیتون سرخ» اکران شد.
در دانشگاههای زیادی هم پخش شد. همان روزها بود که با سیدمحسن اصغرزاده آشنا شدم. با همان کلیپ توانستم سفارش یک مستند درمورد شهدای مبارزه با موادمخدر در سیستانوبلوچستان را بگیرم.
فیلم بدی نشد ولی به خاطر کمتجربگی و اشکالات صدا و تصویر، سفارشدهنده مبلغی پرداخت نکرد؛ امّا برای من، نمونهکار خوبی برای من شد، تا جایی که وقتی برای نمایش فیلم به دفتر حاج نادر طالبزاده رفتم، او گفت: تو مرا به یاد سید ابراهیم اصغرزاده و اولین فیلمش میاندازی.
هرچند زیر فشار مالی سنگینی بودم اما این گفته حاجنادر آنقدر به من انرژی داد که دوسهسالی قسط هزینههای فیلم را خودم پرداخت کردم و طاقت آوردم. بعدازآن، به توصیه سیدمحسن اصغرزاده، فیلمسازی را رها کردم و به ضبط همایشها و ساخت کلیپ و تیزرهای تبلیغاتی-فرهنگی روی آوردم تا هم بیشتر با ابزار آشنا شوم و هم به لحاظ مالی زمین نخورم. دو سالی به همین شکل پیش رفتم تا اینکه آشنایی من با سیدسلیم غفوری، مرکز فرهنگی میثاق، رقم خورد.
سیدسلیم؛ بهترین حامی
سیدسلیم وقتی فیلم من در سیستانوبلوچستان را دید، گفت: اگر خواستی در این مناطق فیلم بسازی، ما از تو حمایت میکنیم. قبول کردم که برای بار دوم، به سیستان و بلوچستان بروم.
از سیدمحسن خواستم که او هم در این پروژه به من کمک کند. مجموعه مستند هشتقسمتی «مرزبانان» حاصل دو سال و نیم تلاش ما بود. فیلم روز دستگیری ریگی آماده شد و توسط شبکههای یک، الکوثر، العالم و پرستیوی پخش شد.
حسابی انرژی گرفتیم. بعد از آن، در سیستانوبلوچستان چند فیلم دیگر ساختیم. انگار فیلمسازی در آن خطه، پیشنیازی بود برای حضور در عرصه بینالمللی و فیلمسازی از امت اسلام.
حاصل همکاری مشترک من و سیدمحسن طی چند سال، ساخت چندین مستند درکشورهای پاکستان و افغانستان بود.
به مرحلهای رسیده بودم که اصغرزاده به من اجازه داد مستقلاً وارد عرصه فیلمسازی شوم. اولین تجربۀ مستقلم در انقلاب لیبی رقم خورد؛ در آنجا یازده مستند ساختم که با یکی از این مستندها، رهسپار جشنوارۀ الجزیره شدم و فرم دیگری از مستندسازی را تجربه کردم.
پسازآن، به افغانستان بازگشتم و مستند «سفر به دیار پشتونها» را در قندهار و استان ننگرهار افغانستان به پنج زبان ساختم. دوباره بهعنوان تصویربردار در کنار اصغرزاده به ونزوئلا رفتم. هدف از این سفر، ساخت مستندی از آخرین انتخابات ریاستجمهوری این کشور و پیروزی چاوز بود که خدا رو شکر فیلم موفقی هم شد و به جشنواره فجر، جشنوارۀ حقوقبشر بارسلونا و جشنوارهای درکوبا راه پیدا کرد.
البته باز هم کار مشترک با سیدمحسن داشتیم؛ اینبار در سوریه. ساخت مستند «اهلسنت ایران»، کار بعدی ام بود. بعد از آن، مستند «بهدنبال صلح» را در سوریه، ایران و لبنان کارگردانی کردم و همزمان، برای ساخت مستندی دربارۀ طالبان افغانستان، پیگیرِ یافتن راهی برای رفتن به میان طالبان بودم.
چهل ماه طول کشید تا اعتماد طالبان را به دست آوردم
بعد از حدود چهل ماه پیگیری، بالاخره اعتماد طالبان جلب شد و توانستم به میان آنها بروم. مستند «تنها میان طالبان» اولین مستندی است که تصویر جدیدی از طالبان افغانستان به نمایش گذاشت.
تصویری عاری از خشونت و کشتار از جنبشی که بیست سال است در افغانستان به دنبال به دست گرفتن قدرت است. رزومه فیلمسازی من علیالخصوص فیلمهای «اهلسنت ایران»، «اسرار زندان ابوسلیم» و «سفر به دیار پشتونها» در جلب نظر طالبان خیلی مؤثر بود. در مستند «تنها میان طالبان» قصد داشتم، جنگ را از نگاه آنها ببینم و به ایشان فرصت حرفزدن بدهم. میخواستم ببینم طالبان چطور استدلال میکنند.
در حال تدوین مستند «تنها میان طالبان»، دو بار به عراق رفتم که در سفر دوم، روز هشتم فروردین۹۴ در ارتفاعات حمرین و در عملیات آزادسازی شهر تکریت، از ناحیۀ کمر و گوش چپ مجروح شدم.
فیلمسازی در کشورهای درگیر جنگ
ما ادعای تلاش برای تمدنسازی داریم و نمیتوانیم نسبت به اتفاقات پیرامونی بیتفاوت یا مصرفکننده رسانهای دیگران باشیم. ما باید با قبول هزینههای این کار، نگاهی بیواسطه به این رویدادها از زاویه دید خودمان داشته باشیم. این خطی است که شهیدآوینی و تفکرِ «روایت فتحی» به راه انداخت.
بعد از سالها میتوانم بگویم با ورود حزباللهیها به این عرصه، شاهد موج دومی از این جریان هستیم که در مقابل دیگر جریانها، از نظر محتوا و ساختار، در داخل و خارج از کشور حرفهای زیادی برای گفتن دارد.