عباس کیارستمی فیلمی در کارنامه دارد با نام «شیرین»، فیلم روایتی از واکنش مخاطب به فیلمی در حال پخش بر پرده سینماست، فیلم روایت تعدادی زن بازیگر نشسته در سالن سینما و درحال تماشای یک فیلم، میباشد.فیلم شیرین یک اثر تک لوکیشن اما با مجموعهای از کلوزآپ از واکنش های مخاطبین هنگام تماشای آن فیلمِ در حال اکران درون سینمای قصه است.
سینما یعنی همین برانگیختگی در هنگام تماشای یک اثر بر پرده نقرهای سالن است و این برانگیختگی همان چاشنی اصیل سینما است. برانگیختگی یک جمع عظیم از مخاطب که بتوانند مُبَلِغ پیام فیلمها باشند شاید همان رسالت پیامبرگونه این اختراع عجیب بشر باشد. سینما اما از رسالت عروج روح مخاطب به سمت عروج جیب سرمایهگذاران و پولداران تغییر مسیر داد و سینمای جریان اصلی اکنون یک بیلبورد تبلیغاتی خوش رنگ و لعاب است که تنها میخواهد مخاطب را مسخ کند و جیبش را خالی کند.
صنعت سینما و فیلمسازی ایران که از با قدمتترینهای این عرصه است، نزدیک به دو دهه است که در یک شیب سقوط کننده گیر افتاده است. سینمایی اصیل با محتوای غنی بخاطر پیشزمینه فرهنگی، تبدیل شده است به محلی برای عرضه کالاهای یکبار مصرفی که تنها مخاطب را نیاز دارند تا هزینههایشان برای تولید این ابتذالها به علاوه مقدار هنگفتی سود بازگردد. کالاهای یکبار مصرف از قضا نام فیلم را به دنبال خویش میکشند اما از نظر محتوایی چیزی شبیه به یک تیزر تبلیغاتی است برای لحظاتی زمان مخاطب را مفرح گذراندن.
البته در میان این تیزرهای با زمان بلند هستند فیلمهایی که هم قصهپردازی خوبی دارند و هم بازیگران و کارگردانی خوبی هم به نمایش گذاشتهاند اما این فیلمها هم نه برای مخاطب که برای صدای بلند تشویق مخاطبین فستیوال های اروپایی و آمریکایی و گرفتن لحظهای تریبون برای سخنرانی های تاثیرگذار عوامل فیلم ساخته شدهاند.
مخاطب برای این صنعت عامل مهمی در تولید دیگر نیست. صنعت سینما در ایران با جمعیت بیش از هشتاد میلیونی وقتی تنها پنج میلیون مخاطب دارد، آن هم به طور خوشبینانه پنج میلیون نفر، یعنی یک محیط ایزوله شده برای عدهای که تنها میخواهند سود افزایش دهند.
سینمای ایران که ناکارآمد در کشاندن مخاطب هست، با هنگفت کردن قیمت بلیط آن را به یک کالای لوکس تبدیل میکنند به طوری که هنگام انتظار برای ورود به سالن تماشای فیلم شما با جماعتی لاکچری و لوکس مواجه هستید که آمدهاند یک تیزر تبلیغاتی با بازیگران جذاب بر پرده بزرگ ببینند.
تیم های فرهنگی که دغدغه فرهنگ و هنر تراز داشتهاند به طریقهای مختلف و عناوین گوناگون سعی کردهاند تا برای ارتباط سینما و مخاطب ایرانی، عدالت برقرار کنند اما آنها تنها شدند پخشکنندگان تولیدات جذاب مصرفی که برای سایر مردم استانها و مناطق محروم از سینما، تنها پیامآور حسرت شد. مخاطب وقتی خود و سخن خود را در روی پرده نبیند، نشان دادن سخنان و دغدغههای یک طبقه متفاوت از خودش به آنها مانند تدریس به زبان خارجی در یک مدرسه فارسی زبان است.
در سینما مخاطب اگر ارزشمند شمرده شود، برای دغدغه واقعی او اثری تولید شود که نه تنها فقط سرگرم کننده بلکه جهتدهنده نیز باشد، میتوان به استقبال امیدوار بود. اما اگر اسکناس ارزش شود و مخاطب تنها پل بین تهیهکننده و اسکناس باشد، مخاطب محدودتر و تولیدات سخیفتر میشود چرا که در رقابت بین تولیدکنندگان برای هرچه پوشالیتر از نظر محتوا و خوش لعاب از نظر تصویر، هزینه برای ساختن اثر ارزشمند افزایش مییابد و بازگشت این هزینه را از مخاطب دریافت میکنند.
سینمای بیمخاطب مانند پیامبر بیرسالت است چرا که کلامی برای بیان به امت ندارد. سینمای ایران اگر رهایی از این بیرسالتی میخواهد باید به محتوا احترام بگذارد که اما با بررسی وضع فعلی گویا اسکناس جذابتر از مخاطب انبوه و تولید اثر ارزشمند است.
نویسنده: رامین ابوئی