مستوره بخش کوچکی از تاریخِ این مرز و بوم را نشان میدهد، دوران سیاهی که قانونی بیسر و ته توسط دیکتاتوری بزرگ در کشور اعمال شد. قانون کشف حجاب، که سالهای خون زنان این مملکت را در شیشه کرد.
ظلم، همیشه ظلم است، تاریخ و زمان و مکان هم ندارد، همین که عدهای آدم بیدفاع مورد زورگویی، دیکتاتوری بزرگ قرار بگیرند، خون هر انسان آزادهای را به جوش میآورد.
از همان لحظۀ شروع، موضوع فیلم برایمان مشخص میشود و اینبار قرار است، سوای سیاستها و توطئههای خارجی و داخلی برای اجرای این قانون سیاه، وارد اندرونی این قانون شویم و دریابیم در آن سالها چه بر سر زنان این مملکت آمده است. آنهایی که سالهای سال در اندرونی خانههایشان ماندهاند، با چه مصیبتهایی روبهرو بودهاند. با اینکه در سالهایی بسیار دور این قانون اجرا شده است، حتی اگر از این مصیبتهای آنها در تاریخ هم چیزی نخوانده باشیم، اما هنوز هم قصههای زنانی که در آن برهۀ تاریخی سالها پا از خانههایشان بیرون نگداشتهاند، سینهبهسینه به ما رسیده و آنها جزئی از قصههایی بودند که شبها مادربزرگهایمان برایمان نقل میکردند و با چه افتخاری از این زنان پارسا قصه میگفتند؛ و حالا قرار است یکی از این قصههای اندرونی را روی پردۀ سینما ببینیم.
قصۀ زنی که با دو دختر کوچکش بستنشین شده است. ما قرار است با یک روز از زندگی این زن همراه شویم. سیدهخانم شخصیت اصلی فیلم است که مدتی طولانی از خانهاش بیرون نیامده است. او هرروز صبح از روی پشت بام خانه روبه حرم سلام میدهد درحالیکه بغضی راه گلویش را بسته است. بیپناهی این زن وقتی بر ما آشکار میشود که از وجود ماری در سرداب خانهاش مطلع میشویم و او که مجبور است با هول و هراس قوت خانوادهاش را از سرداب بیرون بیاورد.
سوالی که از همان اول توی ذهن ما نقش میبندد این است که، زن با وجود این مار در خانه چطور میخواهد خود و خانوادهاش را محافظت کند؛ تنها چیزی که میدانیم قرار است شاخ گوسفند علاج این درد باشد. سیدهخانم یک درد دارد و درمان آن بیرون از دیوارهای این خانه است و او مدتهاست بیرون نرفته است.
این قصه با تمام تلخیاش وجه شیرینی هم دارد؛ که تلخی کام ما را میگیرد و آنهم رویاها و خیالپردازیهای دخترک خردسال است که بیخبر از وجود مار در خانه و دنیای بیرحم اطرافش، غرق در رویاهای خودش است و تنها آرزویش در آن لحظات رفتن به عروسی و دیدن عروس است.
رابطۀ مادر دختری در این فیلم بهدرستی و به زیبایی نشان داده میشود و این دو هر روز در تعامل باهم بسر میبرند که حس مادرانگی را کاملاً میشود در فیلم احساس کرد. مادر برای خوشحالی دخترش حاضر است تمام تلاشش را بکند و سوالاتش را با مهربانی خاص خودش پاسخ میدهد و درنهایت برای نجات جان دختر است که سیدهخانم تن به بیرون رفتن از خانه میدهد. این حس مادری است که میتواند زن به این سرسختی را از خانه بیرون بکشد.
فیلم از استعاره بهخوبی توانسته استفاده کند و مفاهیمی را که قصد گفتنش را داشته در قالب استعارهها برای ما بازگو میکند؛ بهطورمثال، خفهشدن سیدهخانم توسط روبندش استعارهای از تاریخ کشف حجاب است. او تا آخرین لحظات مقاومت میکند و در نهایت پیروز میشود. حتی این رویارویی با مرگ باعث نمیشود که سیدهخانم از هدفش دست بردارد و در صحنۀ آخر فیلم با حوصله مشغول دوختن چادر خود است.
با تمام این تفاسیر و اینکه فیلم از ابتدا هدف خودش را مشخص کرده، اما نکاتی در فیلم است که بررسیکردن آنها خالی از لطف نیست. با شروع فیلم، معرفی شخصیتها بهطور نسبی انجام میشود؛ اما سوالاتی را در ذهن مخاطب باقی میگذارد که قابل تامل است. پدر این خانواده کجاست؟ در مکالمهای بین دختر و مادر صحبتی از پدر میشود، اما ما بهدرستی متوجه نمیشویم که پدر فوت کرده یا در سفر است؟ اگر پدر فوت کرده و مادر برای دلخوشی دختر به او گفته که سفر است چرا به طور مشخص برای بیننده این مطلب را روشن نمیکند؛ یا اگر سفر است به چه علت خانوادهاش را در این شرایط سخت رها کرده؟ فقط میدانیم که او نیست و مادر و دختر خانوده میدانند کجاست؛ ولی قرار نیست ما بدانیم.
یکی از وجههای مهم ساخت فیلمهای تاریخی استفاده از دیالوگها و لحن مناسب با زمان وقوع قصه فیلم است. در این فیلم گاهی کلماتی که شخصیتها برای صحبتکردن استفاده میکنند، قالب دهانشان نیست و این کلمات قدیمی انگار فقط توسط نویسنده نوشته شده؛ اما توسط بازیگر بهخوبی تمرین نشده است و بازیگرها با این لحنِ گفتوگو اُنس نگرفتهاند؛ بههمینعلت از ادای درست آن عاجز هستند و این کلمات مثل وصلههایی ناجور از بین دیالوگهای بازیگران بیرون میزند. حتی در قسمتهایی، لحن صحبتکردن مادر، تنه به شعر میزند و ما لحظهای احساس میکنیم وسط یک فیلم موزیکال هستیم. بهطورکلی فیلم به یک لحن ثابت و مشخص نمیرسد و لحن هرکدام از شخصیتها باهم متفاوت است.
جلوههای ویژه هم تعریفی ندارد و صحنههایی که قرار است ما حرم و خانههای اطراف را از نگاه سیدهخانم ببینیم؛ یا لحظهای که باد کاغذ نقاشیشدۀ شمایل را بهسمت حرم میبرد. جلوههای ویژه به صورت ابتدایی و اولیه کار شده است و بهشدت توی ذوق میزند و کاملاً حس جداشدگی از فیلم به ما دست میدهد.
درنهایت فیلمساز توانسته فضای کلی خوبی را ارئه دهد؛ با اینکه ساختن فیلمهای تاریخی کار سختی است و از عهدۀ هر کارگردانی ساخته نیست. اما خانم «هادی نژاد» توانسته از پس این کار بر بیاید؛ که از این لحاظ باید به ایشان تبریک گفت. همچنین چه بهتر که داستان مربوط به زنان را بهدست فیلمسازان زن بسپاریم؛ که دنیای آنها را بهتر میشناسند. در این فیلم بهراحتی میشود فضای زنانۀ حاکم بر فیلم را درک کرد؛ و همچنین ظرافهای حسوحال یک دختربچۀ خردسال در فیلم بهخوبی حس میشود. امید است در آینده، بیشتر شاهد آثار درخشان خانم «هادینژاد» با موضوعات زنان در عرصۀ فیلم و سینما باشیم.
نوشته از نیکو روستایی
ریتم کند فیلم خیلی آزار دهنده بود
زیاد جالب نبود این فیلم، خیلی بهتر از اینا می شد کار کرد
اینکه کارگردان تونسته بود تو یک فضای محدود قصه اش رو روایت کنه به نظرم باعث شده بود کار قابل دفاع بشه