به گزارش سایت راه نوشت، در طول سالیانی که از عمر مستندسازی جریان انقلابی و بچه حزباللهیها میگذرد، فیلمهای زیادی دربارۀ مضامین و سوژههایی محدود ساخته شده؛ طوری که امروزه وقتی فیلم جدیدی به ما معرفی میشود، میتوانیم با گزارههای سوژههای تکراری، مضامین کلیشهای یا حتی کارهای شعاری، آن را قضاوت و داوری کنیم. حتی فعالیت در عرصۀ مستندسازی به گونهای بوده که قبل از نشستن به تماشای مستندی از این دست؛ بدون دانستن نام مستند، میتوان حدسهایی دربارۀ موضوع و نحوۀ روایت آن زد؛ آن هم با ضریب صحت بسیار بالا.
این در حالی است که مضامین و سوژههای محدودی داریم که باید با ابزار بسیار مهم و راهبردی مستندسازی، به فرهنگسازی این سوژه ها بپردازیم.
چند روز پیش یکی از دوستان خواست که بروم و مستند «عابدان کهنز» را تماشا کنم؛ واهمه داشتم که همان سوژهها و همان نحوۀ روایت و ساخت را ببینم؛ از عنوان پیدا بود که قرار است ماجرای چند نفر مؤمن از اهالی کهنز روایت شود؛ جذابیت چندانی نداشت؛ اما برای اینکه در جریان کارهای تولید شده باشم، برای دیدن فیلم رفتم و مثل همیشه چند برگ کاغذ و یک خودکار همراهم بود.
نیم ساعت نخست فیلم، دربارۀ ریتم و فرم و سنخیت این مؤلفهها با محتوای کار، نکاتی را نوشتم. دوست داشتم بپرسم زمان فیلم چند دقیقه است؛ اما نمیشد. از اینجا به بعد خیلی نمیتوانم دربارۀ وضعیت خودم در مواجه با فیلم بنویسم؛ چون دیگر فیلم را نمیدیدم؛ شده بودم جزئی از اجزای بسیار زیاد یک تجربۀ زیستۀ عجیب و غریب.
نمیدانم چه شد که یکباره حواس من را ربود و درون عالم فیلم قرار داد؛ البته واژۀ فیلم را با احتیاط مینویسم؛ چون چیزی که روی صفحۀ نمایش پخش میشد، چیزی غیر از فیلم بود.
به قاعده شخصیتپردازی نداشت، نریشن به اندازه نبود، انیمیشنها خوب در فیلم ننشسته بود؛ اما آدمهایی که حرف میزدند، شخصیت کامل بودند، نریشن اطلاعات لازم را منتقل کرده و انیمیشنها به فضای فیلم کمک میکرد؛ طوری که طبق قواعد فیلمسازی، «عابدان کهنز» یک فیلم کامل و چفت و بستدار نبود.
«عابدان کهنز» همچون شعر بیعیب و نقصی بود که دست مخاطب را میگیرد و سُر میدهد در زندگی انسانی که وقتی وارد کهنز میشود، میبیند آنجا هیچ مکان فرهنگی ندارد؛ سریع دست به کار میشود و نمازخانۀ کوچکی میسازد.
بعدها در ساخت مسجدی در کهنز مشارکت میکند. حالا زمان زیادی از ساخت نمازخانه گذشته، مدت زمانی که او را تبدیل به پیرمردی کرده و بچههایی که با او از زمان ساخت نمازخانه همراه بودهاند، حالا تبدیل به جوانان برومندی شدهاند که ازدواج کردهاند و رفتهاند سر کار؛ مثل خیلی از بچههای جنوب شهری، شیطنتها داشتهاند و در خیلی از موقعیتهای اجتماعی، المشنگه به پا کردهاند؛ اما حالا چه؟ از همۀ خوب و بد روزگار دست شسته و شهید شدهاند؛ اما زندهاند؛ بله، به همین اندازه شعاری؛ اما شعار زده نیست.
فیلم هم به همین اندازه محتوایی، اما محتوازده نه؛ شاید به خاطر اینکه کارگردان در هیچ طرفی نایستاده است؛ یعنی نه در طرف خیر ایستاده و نه در طرف شر.
در طرف خودش ایستاده؛ طرفی که ادا و اطوار ندارد؛ صادق است و سعی میکند در تجربۀ زیستۀ سوژههای تکراریاش وارد شود؛ وارد میشود و سعی میکند مثل آنها باشد؛ مثل آنها میشود و دیگر سعی نمیکند مخاطب را به زور با خودش همراه کند؛ اما مخاطب همراه میشود و در تجربۀ زیستۀ «عابدان کهنز» سهیم میشود؛ نه به اندازۀ زمان دو ساعتۀ فیلم؛ که شاید به اندازۀ خیلی از روزهای زندگی آیندهاش.
تورج کلانتری