به گزارش سایت راه نوشت، در سالهای میانیِ دهۀ هفتاد، حاجآقا بهرامی و حاجآقا نصیری، با کمکهای مردم خشت به خشت و آجر به آجر رو هم میگذارند و مسجدی در شهر کهنز با نام امیرالمؤمنین(ع) را میسازند.
مسجدی که تمرکزش را روی کار تربیتی برای نسل نوجوان قرار میدهد. بههمینسبب در این مسجد، علاوهبر نماز جماعت و قرائت قرآن، فعالیتهای ورزشی، اردویی و تفریحی هم تعریف شده بود. چنین تمرکزی روی تربیت نسل نوجوان، بیست سال بعد از تأسیس مسجد، به ثمر نشست؛ تقدیم سه شهید مدافع حرم به انقلاب اسلامی.
مستند عابدان کهنز که مستندی با موضوع بررسی روند شبکه سازی این مسجد است توسط مجید رستگار ساخته شده است و ما در این مطلب به سراغ محمد مهدی رحیمی محقق این مستند رفته ایم و با او به گفت و گو نشسته ایم:
راجع به منطقۀ کهنز توضیح بگویید.
کهنز یک منطقه در شهریار است؛ منطقهای نسبتاً محروم. قسمتی از کهنز به شهرک پاسداران معروف است. سالها قبل سپاه پاسداران در آن منطقه، خانههایی ساخت. بچههای سپاه هم از اطراف تهران و استانهای دیگر به این منطقه مهاجرت کردهاند.
آدمهایی از جاهای مختلف، با فرهنگهای مختلف، کنار هم جمع شدهاند و کانون ارتباط آنها پایگاه و مسجد است. من اینگونه تصور میکنم که اگر این پایگاه و مسجد نبود، اینجا هم مثل بقیۀ شهرکها میشد. وقتی شما وارد این شهرک میشوید، احساس میکنید که یک محلۀ متفاوت است که آدمهای آن، همدیگر را میشناسند. کانون مرکزی این ارتباطات، مسجد «امیرالمؤمنین» و «پایگاه الغدیر» این مسجد است.
مسجد و پایگاه چطور ساخته شده؟
شکلگیری پایگاه الغدیر، بهحضور افرادی مثل حاجآقا بهرامی، حاجآقا نصیری و دیگر دوستانشان بازمیگردد که دست به دست هم میدهند و برای شروع، پایگاه و مسجد را راه میاندازند. این جمع، مسجد را آجر به آجر میسازند. پول آن را قِران به قِران جمع کردهاند و آنجا را ساختهاند. هدفشان جذب نوجوانان و جوانان محله بوده و این اتفاق در سالهای ۷۴ و ۷۵ میافتد. در این سالها، توجه به این مسئله، خیلی کم است که نوجوانان را پای کار بکشانیم و با آنها کار کنیم.
بر روی اخلاق آنها کار کنیم و احکام را به آنها یاد دهیم. آنها را اردو ببریم و جذب پایگاه و مسجد کنیم. از این زاویه که ماجرا را بررسی میکنیم، میبینیم که تمرکز مسجد روی این موضوع تربیتی، خیلی اتفاق بزرگی است و آدمهای بزرگی بهواسطۀ همین فعالیتها، کلاسهای قرآن و اردوها در این مسجد ساخته شدهاند.
نسبت پایگاه و مسجد هم مهم است. اگر دقت کنیم الآن در دورهای هستیم که پایگاههای بسیج از مساجد فاصله گرفتهاند و در نقاط دیگر شهر فعالیت میکنند و هر کسی پایگاهی به نام پایگاه بسیج دارد.
این مسجد جزء معدود مساجدی است که پایگاه بسیج، داخل آن است. یعنی ارتباط بچه بسیجی با مسجد نباید قطع شود و این ارتباط باید مستمر باشد. شما در زیرزمین این مسجد، سالن ورزشی میبینید. چرا سالن ورزشی؟ چون استدلال حاجآقا بهرامی و دوستانشان این است که ما از این طریق بچهها را جذب پایگاه و مسجد کنیم و روی اینها کار تربیتی انجام دهیم.
این مسجد چه ویژگیهای خاص و متفاوتی از سایر مساجد دارد؟
شما توجه کنید که آنها اردوهایی خانوادگی دارند. یعنی سی، چهل خانواده باهم جمع میشوند و خانوادگی میروند اردو. یا فعالیتهای جمعی با محوریت ورزش صورت میگیرد؛ حتی در مشکلاتی که به وجود میآید، جمع درگیر میشود. وقتی مراسم دارند، خیر و شر آنها جمع میشوند.
برای مثال وقتی عروسی «مصطفی صدرزاده» میشود، همۀ نیروهای او در عروسی هستند. با همۀ آن شلوغ بازیها و همۀ شلوغبازی هایی که از قبل قابل پیشبینی بوده. فکر کنم یکی از دلایل آنها و این جمع خوبی که شکل گرفته است، حضور حاجآقا بهرامی است. حاجآقا بهرامی شخصیتی است که آدمها را جمع میکند. وقتی با حاجآقا بهرامی صحبت میکنی، دوست داری در کنار او بنشینی و به حرفش گوش بدهی.
مصطفی صدرزاده خودش هم کار تربیتی میکرده؟
یکی از اصلیترین شخصیتهایی که در این مسجد ساخته شده، مصطفی صدرزاده است. اگر عنوان کنیم که حاجآقا بهرامی و حاجآقا نصیری نسل اول مسجد هستند، حلقههای دوم آن، شهید صدرزاده و افراد ردههای سنی پایینتر هستند. مصطفی صدرزاده، حاصل عمر حاجآقا بهرامی است.
زمانی که خودش به ثمر میرسد، یعنی همان ۱۶ سالگی در دل پایگاه، پایگاه نوجوانان را راه میاندازد و خودش برای حاجآقا بهرامی و نصیری به یک بازوی فرهنگی تبدیل میشود. همانطور که بزرگتر میشود، کارش را گسترش میدهد و او هم به وظیفهاش عمل میکند. در پایگاه دیگری مانند پایگاه امام روحالله(ره) در محلۀ دیگری که از مناطق محروم کهنز است کار تربیتی روی نوجوانان را ادامه میدهد.
نقش بچههای مسجد در فتنه چطور بوده؟
با شروع فتنه، بچههای مسجد، منتظر ابلاغ نمیماند و وارد میدان میشوند. احساس مسئولیت میکنند که باید حضور داشته باشند و دفاع کنند. این کار را میکنند و حضور آنها خیلی هم متفاوت است. سبک رفتاری اینها در فتنه خودش ظرفیت ساخت مستند دارد.
مشی آنها که در تبعیت از حاجآقا بهرامی است و در مصطفی هم خیلی نمود داشت، این بود که به کسی آسیب نزنند. وقتی اینها، بدون هیچ امکاناتی به خیابانهای تهران میروند، تمام تلاششان این است که به کسی آسیب نزنند. تمام تلاششان این است که طرف مقابل را توجیه کنند و این در خاطرات حاجآقا بهرامی موجود است.
این بچههایی که به خیابان رفتهاند و در مقابل فتنهگران ایستادهاند، بچههای مسجد هستند. بزرگ شدۀ مسجد هستند و تربیت مسجدی دارند. آن چیزی که رسانهها از آنها نشان میدهند، نیست. این تصویر که یک مشت آدم وحشی و ریشو میزنند و میبندند، تصویر غلطی است که از کمکاری ما در فضای رسانه بهوجود آمده.
نکتۀ دیگر این است که حضور اینها در فتنه، مستمر است. از خود حاجآقا بهرامی گرفته تا افراد دیگر. برای مثال از مصطفی صدرزاده روایت معروفی داریم که در ایام شورشهای انتخاباتی سال 88 او را با چاقو میزنند؛ بهطوریکه تا مرز شهادت میرود. خدا او را نگه میدارد تا در سوریه به شهادت برسد.
نقش مسجد در اعزام رزمندهها به سوریه چطور بوده؟
یادم هست که یکبار به مسجد رفته بودم؛ موقع نماز مغرب و عشا بود. این دوستمان که از بچههای کهنز بود به چند صف آخر اشاره کرد و گفت: بچههایی که در صف آخر ایستادهاند را نگاه کن؛ همه بچههای مدافع حرماند. من به صورت سرانگشتی که نگاه کردم بالای سی، چهل نفر بودند. انگار در دهۀ شصت به یک مسجدی رفتهای و آنجا با چهل، پنجاه رزمنده مواجه شدهای. این مسجد چقدر پویا و زنده است.
از بین این تعداد نیرو، این مسجد دو شهید اقتدار و سه شهید مدافع حرم دارد. شهدای مدافع حرم، شهید «مصطفی صدرزاده»، شهید «سجاد عفتی» و شهید «محمد آژند» هستند. مسجد دو جانباز مدافع حرم هم دارد؛ آقای «امیرحسین حاجی نصیری» پسر حاجآقا نصیری و آقای «رضا سلمانی».
نکتۀ جالب، این است که اینها از همان جوانهایی هستند که در ساخت این مسجد، نقش داشتهاند. همان نوجوانانی که دهۀ هفتاد، جذب این پایگاه و مسجد شدهاند. اینجا به این کلام حضرت آقا میرسیم که فرمودند: شهدای مدافع حرم، نشان دادند که جنگ فرهنگیِ دشمن شکست خورده است.
مصطفی اولین شهید این مسجد بوده؟
بله، اولین شهید است. بعد از شهادت مصطفی فضای عجیبی در کهنز بهوجود میآید. ابتدا مصطفی شهید میشود. بعدش سجاد به شهادت میرسد. بعد امیرحسین حاجی نصیری مجروح میشود. شاید نزدیک به یکی، دو ماه بعد محمد آژند شهید میشود.
یعنی بنر این شهید پایین نیامده، بنر شهید بعدی بالا میرود. در آن مقطع، فضای عجیبی در کهنز بود. آنموقع من به کهنز رفتوآمد داشتم. از این جهت خیلی فضا، حس و حال عجیبی داشت. اینکه چند دوست و بچههای یک مسجد به شهادت میرسند، فضای عجیبی است.
خصوصاً اینکه وقتی مصطفی شهید میشود، حاجآقا بهرامی در عراق است. دقیقاً به یاد ندارم که در سوریه یا عراق بود؛ ولی میدانم در ایران نبود.
وقتی هم مصطفی را میآورند، حاجآقا از مأموریت برنگشته. خب خیلی فضای سنگینی برای همه، بهخصوص برای حاجآقا بهرامی رقم میخورد. سختی کار بیشتر هم میشود چون تمام این اتفاقها پشت سر هم میافتد و بچهها پشت سر هم به شهادت میرسند.