به گزارش راهنوشت، قصههای مردم در سینمای ایران جایی دارند؟ آیا دلیل کم رونق شدن سالنهای سینما در چند سال اخیر، عوض شدن ذائقه تماشاچیان است؟ مخاطبین عمومی سینما، چه نسبتی با داستانهای واقعی برقرار میکنند؟ آن هم داستانهایی که نقش اول آن، خود مردم هستند.
بارها شنیدهایم و خواندهایم که حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال 88، شیرینی حضور چند ده میلیونی مردم پای صندوقها را به تلخی بدل کرد. اما آن شیرینی چه بود؟ و چرا به کام ملت تلخ شد؟
انقلاب اسلامی به دست مردم و با رهبری آیتالله خمینی به پیروزی رسید. ایشان از همان ابتدای پیروزی، به اهمیت حضور مردم در ارکانهای مختلف حکومت تاکید داشتند. یکی از بارزترین نمود این مردمسالاری، برگزاری انتخاباتهای مختلف و بنای یک نظام حکومتی با تصمیم و نظر مردم بود. با فاصله گرفتن از دهه 50 و 60، حضور مردم در وجوه گوناگون حکومت کم و کمتر شد. البته این کاهش، نه به معنای دلسردی مردم از انقلابشان، که نتیجه تلاش مسئولین در سالهای متمادی برای کم اثر کردن نقش و جایگاه ولی نعمتان حقیقی انقلاب در ادامه راه نظام بود. اما برگزاری انتخاباتهای پیاپی تبدیل شده بود به یکی از معدود راه های تنفسی برای زنده ماندن روح و جسم مردمسالاری. به نظر میرسد همین مقدمه، برای فهم اهمیت مشارکت 80 درصدی مردم در انتخابات 88 کفایت میکند. البته که این پیروزی ملی با تلاش کودتاگران علیه جمهوریت و رای مردم کمرنگ شد و کشور برای 8 ماه به اغما فرورفت. آخرین دهن کجی فاشیستهای کودتاچی در عاشورای 88 هم مقدمه ای شد بر پایان آرزوی انقلاب رنگی در ایران. چرا که اینبار هم مردم جور سکوت و همراهی برخی خواص را کشیدند و به میدان آمدند. باز هم غائله با حضور مردم خاتمه یافت.
با همه این احوال، سینمای ایران پس از گذشت 12 سال از آن روزها، هنوز بدهکاری خود با مردم را صاف نکرده است. سینمایی که تولدش در ایران و در سالهای ابتدایی قرن 14، بیمارگونه و ناقص بود و جریان غالب آن هم اساسا با گرتهبرداری از سینمای هند شکل گرفت و اعتنایی به مسائل مردم نداشت. حتی در دهه 1390 هم که جریانی به نام سینمای اجتماعی قوت گرفت، اولویت خودش را مسائل دسته چندم جامعه میدانست.
به موضوع اصلی بازگردیم. چه شد که جریان کلی سینما اتفاقات بزرگ و کوچکی که در آن 8 ماه (یا به قولی 21 ماه) رخ داد را نادیده گرفت؟ مگر هنرمند، صاف و صادق ترین آیینه از وضع جامعه و زمانه اش نیست؟ البته شاید از کسانی که انقلاب اسلامی را نادیده گرفتند و در سانسور هرچه بیشتر آن تلاش کردند، توقع نابجایی باشد که به واقعه ای مثل فتنه 88 بپردازند. در این میان بودند فیلمسازانی، هرچند انگشت شمار،.که در طول این 12 سال، به این موضوع پرداخته اند. اما باز هم سوالی پیش میآید؛ چرا حتی جریان واقع بین سینما هم برای به تصویر کشیدن وقایع سال 88، بیشتر درگیر داستان های جاسوسی، جنایی و … شد؟ چرا جمهوریت و حضور مردم در مقابله با این پدیده شوم، به دستمایه ای برای قصه گویی در سینما نشد؟
نگاهی به دو فیلم پربیننده مرتبط با وقایع 88 بیندازیم. اخراجی ها 3 بیشتر به هجو درگیری ها و کشمکش های نامزدهای انتخاباتی پرداخت. قلاده های طلا هم با قصه ای جاسوسی حوادث 88 را روایت کرد. در هر دو فیلم، خرده روایت هایی موازی با قصه اصلی با موضوع خانواده و مسائل و مشکلاتی آن طرح میشوند اما در حد همان مسائل خانوادگی میمانند. این در حالی است که نظام از یکی از اصلیترین بحرانهایش با قیام مردمی 9 دی عبور کرد، اما هنوز که هنوز است، قصه این رفراندوم عمومی در سینمای ایران ناگفته مانده است.
چند سال قبل، یکی از تحلیلگران سینما، تلویحا سیاست های سینما و تلوزیون را یکی از علل رخداد حوادث بعد از انتخابات 88 بیان کرد. چرا که سالها است رسانه ها و قاب های هنری، تصویری درست و واقعی از جامعه ایرانی ارائه نداده اند. ایران در آیینه این رسانه ها در قسمتی از شمال تهران خلاصه شده است. با این تحلیل، سینمای واقع بین پس از 88، در کنار پرداختن به قصه های جاسوسی، جنایی و … تا چه میزان در جهت اصلاح این تصویر عمومی تلاش کرده؟ آیا در این موضوع غفلت صورت نگرفته؟
ایراد کار کجاست؟ به نظر میرسد پاسخ این سوال را در جملات ابتدایی همین یادداشت میتوان جستجو کرد. سالها است تنها امکان ظهور مردمسالاری خلاصه شده در مشارکت مردم در انتخاباتها. برای ما مردم هم جا افتاده که مردمسالاری همین است و جز این نیست. تا زمانی که این مفاهیم بازتعریف نشده و به کف جامعه نرسیدهاند، نباید انتظار تغییرات اساسی داشت؛ آن هم تغییرات بنیادین در حوزه فرهنگ، سینما و تلویزیون.
نویسنده: محمدصادق شریفی