به گزارش راهنوشت، سعید فرجی را بیشتر با عکسهایش میشناسند؛ عکاس بحران و مستندسازی که تاکنون به 15 کشور در 4 قاره جهان سفر کرده و روایتگر بحرانهای آنها شده است. مستندهای «عکاسی زیر آتش»، «سفر به موگادیشو» و «میرزا جواد» از آثار اوست.
سعید فرجی در یک کارگاه آموزشی با نام «عکاسی زیر آتش» تجربیات خود از سالهای عکاسی بحران را شرح داده که میتوانید با مراجعه به بخش «از امروز» سایت عماریار به تماشای آن بنشینید. برای دریافت این فایل آموزشی اینجا کلیک کنید.
درس اول: زاویه نگاه خودت را در عکاسی پیدا کن
از همان ابتدا که عکاسی را شروع کردم هر جا میرفتم سعی میکردم خودی نشان بدهم که من میتوانم خوب عکاسی کنم و معمولا هم موفق میشدم.
تقریبا همیشه حرفهای – به معنای بینالمللیاش- کار کردم؛ یعنی تقریبا از همان روزی که دوربین دستم گرفتم، پول نگاتیو و ظهور و چاپم را گرفتم.
سال 82 که زلزله بم اتفاق افتاد من هنوز در این حرفه کوچک بودم؛ اما خیلی به این فضای مستندگونه و بحرانی علاقه داشتم و دلم میخواست که بروم آنجا. با یک دوربین دیجیتال خیلی ساده تصمیم گرفتم بروم بم. رفتم فرودگاه و دیدم کلی آدم حرفهای آنجا نشستهاند و من باید با یک دوربین کوچک خودم را در این فضا غالب میکردم.
زلزله بم خیلی دردناک بود. اتفاقات دردناکی برای آدمها میافتاد که عکس گرفتن از آنها را خیلی سخت میکرد. آن آدمها توی بدبختی و بیچارگی گیر کرده بودند و شما وظیفت این بود که از آنها عکس بگیری. همه کاری در آن فضا قابل درک بود جز اینکه یک نفر باید عکاسی بکند. اما این یک بخشی از تاریخ بود و من این حق را برای خودم میدیدم که باید آن را ثبت بکنم.
پس از سفر بم، عکسهایم را برای یک سایت عکاسی فرستادم. آنها با من تماس گرفتند و از عکسهایم تعریف کردند و من احساس کردم که آهان یک اتفاقی دارد میافتد. این سایت یک مجله اینترنتی هم داشت و آنجا مطلبی منتشر کرد که «اگر میخواهید عکسهای متفاوتی از زلزله بم ببینید، عکسهای سعید فرجی را ببینید». این نمونه کلمات، همیشه برای من کلیدواژه هایی بودند که به من میگفتند که یک چیزی هست که با وجود این همه عکس از زلزله بم، برای عکسهای من نوشتهاند: «عکسهایی متفاوت» …
عکاسی را ادامه دادم اما لزوما عکاسی به معنای شاتر زدن برای من اهمیت نداشت. اینکه از چی عکاسی میکردم هم برایم اهمیت داشت. من فضاهای سیاسی لبنان را دوست داشتم و اخبارشان را پیگیری میکردم. تا اینکه سال 85 اسرائیل به لبنان حمله کرد و من احساس کردم که باید بروم لبنان. چون یک اتفاق بزرگ در دنیا و در دنیای من در حال اتفاق افتادن بود و من الان میتوانستم آن را تجربه کنم.
ورود به جنگ لبنان باعث شد من بفهمم که تو فقط باید بخواهی. ما خیلی مواقع در شرایط زندگی روزمره، در مورد یک چیزی که حرف میزنیم همه میگویند: «بابا ولش کن، دلت خوشه و نمیشه و … » اما من تجربه کردم و فهمیدم که همهی مشکلات امروز ما، همیشه و همه جا هست و فقط شکلش فرق میکند. مهم «خواستن» هست.
از طرفی ما بیشتر عکاسی میکنیم تا فکر بکنیم. خیلی وقتها ما فقط به نوع عکاسی فکر میکنیم و اینکه با چه زاویه ای عکس بگیریم. به همه چیز فکر میکنیم به غیر از اینکه از چی میخواهیم عکس بگیریم؟ چرا؟ و چه طور با آن مواجه بشویم؟ برای من هیچ وقت سوژهام توی تهران نبود. حتی یک روز به خودم آمدم دیدم لزوما در ایران هم نیست. بنابراین ما باید فکر کنیم آیا عکسی که دارم میگیرم به سختیهایی که ممکن هست برایش بکشم، میارزد یا نمیارزد؟ اگر من یک هدفی داشته باشم و باید این مسیر را به خاطرش بروم پس میارزد.
ورود به جنگ لبنان اولین تجربه من برای یک سفر خارجی بود و من شناختی نداشتم. بنابراین شروع کردم به پیدا کردن اسپانسر.
کسی را پیدا کردم تا هزینهی اولیه سفر من را بدهد و رفتم …