به گزارش سایت راه نوشت، هر محله و کوچه ایران، آغشته و اجین با یک عشق است. عشقی که از بچگی نوزادان شیرخواره با آن بزرگ میشوند. عشقی که هوای ایران را پر کرده است و همه جا عطر خوشش به مشام میرسد.
عشق به اهل بیت و به دفاع از خاک وطن بعد از انقلاب اسلامی در میان مردم همه گیرتر و فراگیرتر شد. حالا جوانان نسل سوم انقلاب از بچگی با این هوای معطر رشد میکنند و بزرگ میشوند و در نهایت به ثمر مینشینند.
این امراجتناب ناپذیر بود. هر محله که پای در آن بگذاریم حداقل چند تن از این جوانان دارد؛ چه دختر و چه پسر. سربازان مومن و گمنام که تنها باور درونیشان در قدمی که برمیدارند اثر گذار است.
با اعترافات ترامپ درباره تشکیل داعش و فعالیتهای آمریکا در خاورمیانه، اکنون تاثیر این فداکاریها و دلاوریها را بیش از پیش میتوان حس کرد. بیش از پیش باید این رویهی زندگی کردن را به نسلهای بعدی انقلاب که در معرض جنگ شدید رسانهای و روانی و فکری و عقیدتی قرار دارند نشان داد.
متاسفانه، اغلب در نگاه آن ها خاطرات دوران جنگ دیگر کهنه و قدیمی شده است و به قول آن دیالوگ معروف ، دیگر دورهشان تمام شده. اما نسل جدید با یک اتفاق مواجه شده است. اتفاقی به نام مدافعان حرم که در راس آنان شهید گرانقدرمان حاج قاسم سلیمانی قرار دارد. چه خوب است که همهیمان با این عزیزان ایران و اسلام آشنا شویم.
اما این آشناسازی چند لازمه دارد. لازمهاصلی آن پرهیز و دوری از تکرار و زدن حرفهای نو است. مسئله ایران تغییر شدید ذائقه نوجوانان وتغذیه شدن از طرف دشمن است.
اکنون نوجوان ما را به چشم آدمهایی تکراری و یک شکل میبیند، در صورتی که ذائقه آن گرایش به تنوع طلبی داشته. ما باید پوسته و گفتن ظواهر را از متن خارج کنیم و باطن زیبای این افراد را به نمایش بگذاریم.
متاسفانه در اغلب اوقات ساخت مستند بلند و نیمه بلند و مصاحبه با خانواده و رفقای شهید همیشه اولین تلاش برای نشان دادن اسم و رسم و ظاهر و باطن شهدا بوده. کار از نظر اخلاص تمام و کمال است و حرفهای خوبی میزند، اما در طریقه گفتن حرف و خط روایت ضعفهای شدیدی دارد.
اتفاقات دراماتیک گوناگونی را در تک چرخ تا پل ژاپنی مشاهده میکنیم. اما یا از آن به سرعت رد شده و یا نقطه درام به طورکامل شکل نمیگیرد.
با آنکه کارگردان با بازسازی بعضی برشهای تاریخی در زندگی سوژه سعی در ایجاد حال و هوا دارد اما نصفه رها میشود؛ مانند تصادف عمدی با موتور برای امر به معروف، که نصفه کاره و سریع از آن رد شد. نه تعلیقی نه درامی نه کششی نه اتمام تمام و کمال اتفاق.
حس میشد که در زندگی شهید اتفاقات مهمی رخ داده است، اما فیلمنامه نتوانسته بود قلابهای این اتفاقات را به هم متصل کند، و عملا با یک مستند پخش و پلا و شلخته از لحاظ روایت و خط سیر مواجه بودیم.
یک بخشی از آن به شکل اجتناب ناپذیری به گردن تدوین است، گویی مستندساز برای گذر از داستان و رسیدن به لحظه شهادت عجله داشته، که هرچند در این لحظه مافوق درام هم جای حس آمیزی سالم و کامل به شدت حس میشد و تا حدی به آن لطمه زده شده بود.
مخصوصا در انتخاب و انتصاب موسیقی بروی پلان ها گویی موسیقی تنها نقش صدا پر کن داشته است، ایرادات فنی در مصاحبه ها و تصاویر هم به وضوح به چشم میآید که از اثر بخشی کار کم میکند.