به گزارش راهنوشت، مستند « آن زمستان» را که دیدم مرا یاد اولین دیداری انداخت که چند سال پیش با آیت الله مصباح داشتیم، دوره طرح ولایت.
در افتتاحیهی دوره مردی مسن عصا در دست وارد سالن شد و کمی از اهمیت دوره صحبت کرد، چندین بار دیگر هم به دیدارمان آمد، و این برای ما نشانگر این بود که این مرد بزرگ با آن کهولت سنی که دارد باز حاضر نیست که دست از کار و تلاش در راه خدا بردارد.
مستند لذت بخش «آن زمستان»، روایت زندگی مرد مخلصی بود که سالیان سال عمر شریفش را در راه خدمت به اسلام صرف و در این مسیر موی و محاسن سپید کرد؛ روایتی از زندگی مرحوم آیت الله محمد تقی مصباح یزدی.
پس از تماشای مستند، آشنایی عمیقتری از این مرد بزرگ به دست آوردم؛ تک تک جملاتی که از زبانش جاری میشد نشان از روح بزرگ، قلب دریایی، و اخلاص او داشت، چقدر سخنانش آرامشبخش بود و چقدر دوست داشتی که همچنان پای صحبتهای او بنشینی.
شاید محاسن اين گونه مستندها هم همین باشد که با به تصویر کشیدن روایت زندگی شخصیتهای بزرگ باعث میشود که شناختت بیشتر و نگاهت نسبت به این گونه افراد بهتر شود و گاها اگر شبهه و ابهامی نسبت به شخصیتشان در ذهن داشته باشی از این طریق بر طرف شود.
در خانه و در محل کار او نشانی از زرق و برق نمیدیدی. سادگی و بی آلایشی را به عینه آنجایی میتوانستی ببینی که مهمانان خارجیاش را در همان اتاقی جای داده بود که دیگر مهمانانش را جای میداد، و چه خوب مرد سیه چرده اهل واتیکان او را شناخته بود، آنجایی که مصباح گفت ببخشید اگر اتاقمان کوچک است و او در جوابش چه زیبا گفت که اگر مصباح اتاقش کوچک است اما قلبی بزرگ دارد.
البته در این فیلم حق مطلب آن گونه که باید و شاید ادا نشده بود و انتظاری هم نمی رفت که در یک اثر حدود 70 دقیقه ای به توان به تمام ابعاد شخصیتی این مرد بزرگ پرداخت.
اما شاید حق مطلب آن وقتی به خوبی ادا شود که از زبان یار دیرین و مرادش هم در وصف او سخن به میان می آید؛ میتوان گفت رهبر فرزانه انقلاب بیشترین و عمیق ترین شناخت را از او دارد، البته در «آن زمستان» کارگردان به یک جمله در پایان فیلم از زبان رهبر انقلاب بعد از پیروز نشدن او در انتخابات شورای خبرگان بسنده کرده بود.
با دین این مستند غصهام گرفت با خود گفتم که چرا خود ما در طول زمان این انسان های بزرگ و خدایی را نشناخته ایم، چرا همیشه مردان با خدا و با اخلاص بین مردمان زمانشان غریب و مظلوم اند، واقعا چه انسان های مخلص و بی ریایی دور این مرد بزرگ را گرفته بودند ، همه از جنس خودش بودند، پاک و بی ریا، در حین فیلم ناخودآگاه دیدم اشک از چشمانم سرازیر است، آری چشمم به حاج قاسم سلیمانی افتاده بود، مرد خدایی که هر وقت چشممان به تصویرش می افتد دلمان از فراقش می شکند، اما در بین افرادی که دور این مرد خدا را گرفته بودند، بودند کسانی که هنوز که هنوز است بین مردمان زمانشان مظلوم و غریب مانده بودند.
نویسنده: شکوفه بهرامی