به گزارش راهنوشت، هادی مقدمدوست نیاز به معرفی ندارد. کارگردان و فیلمنامهنویسی که هم در جایگاه فیلمنامهنویسی صاحب آثار خوبی مانند شعلهور، آرایش غلیظ، سر به مهر و وضعیت سفید است و هم کارهایی مثل سر به مهر و سرباز و هیهات را کارگردانی کرده است. مقدمدوست در کارگاه نقل و انتقال تجربهی «از امروز» بخشی از تجربیات چندین سالهی کاریاش را با عنوان «وضعیت همچنان سفید است» بیان کرده که در ادامه به خلاصهای از آن می پردازیم.
جهت دانلود فایل کامل جلسات می توانید این جا را کلیک کنید.
درس اول: چگونه از کلیشهها دور شویم؟
زمانی که سوژهای نظر ما را جلب میکند و فکر میکنیم که در دل آن ایدهی جذاب و مستعدی هست و قدرت باروری دارد و مثلا میگوییم «عجب چیز خوبی بود»، سعی کنیم روی آن فکر کنیم تا بفهمیم چه ویژگی در آن سوژه هست که آن را این قدر مستعد کرده.
وقتی ویژگی آن را شناسایی کردیم، باید روی آن ویژگی فکر کنیم تا به بُناش برسیم. مثلا اگر غیرعادی بودن ایده برای ما جالب بوده، ممکن است پس از فکر کردن روی آن، به این نتیجه برسیم که تضاد سبب غیرعادی بودنش شده و از تضاد به این برسیم که تفاوتها هم میتوانند جالب باشند. این تفکر کردن میتواند حد و حدود آن ویژگی را هم برای ما مشخص کند و حدود آن را گسترش دهد.
وقتی آن ویژگی را پیدا کردیم از این به بعد وقتی چیزهایی با آن ویژگی میبینیم دیگر به راحتی از کنار آنها رد نمیشویم و صیاد آنها میشویم. رفته رفته دیگر نیاز نیست خیره بشویم تا آن ویژگی را پیدا کنیم؛ دیگر ورزیده میشویم و سوژههایی با آن ویژگی را راحتتر شناسایی میکنیم.
مادهی خام پیدا کردن یعنی از دل طبیعت درآوردن، وقتی شما یک ماده ی خام را از دل طبیعت پیدا میکنید این خودش شروع یک خلق اصیل است. راه پیدا کردن مادهی خام چی هست؟ این که همین حساسیتها را داشته باشید. دنبال همین شناختنها باشید. بگویید من الان از چی هیجان زده شدم؟ چی دارد من را اذیت میکند؟ چی دارد من را تحریک میکند که به آن فکر کنم؟
اگر به اینها فکر کنید شما آماده میشوید برای پیدا کردن. شروع میکنید به گشتن. و در مرحلهی بعد، دارید زندگیتان را میکنید ولی وقتی به آن ویژگی برمیخورید برایتان قابل شناسایی هست. مثل آدمی که یک فلزیاب دارد و به طرف فلزها جذب میشود. مثلا وقتی که فکر کردید به این که چی شما را هیجان زده کرد از این که دید یک آدمی در جایگاه خودش نیست و مثلا با این که دکتری خوانده اما راننده تاکسی هست، بعد در زندگی میرسید به موضوع ازدواج اشتباه. یک زن یا یک مرد که در جایگاه همسری خودش نیست. باید یک ازدواج دیگر میکرد و این ازدواج و جایگاه اشتباه بوده. این هم در جایگاه اشتباه قرار گرفتن هست. فقط این طوری نیست که در جایگاه نبودن شامل آقازادهای شود که دارد در یک سطح فرودستانه کار میکند.
اینها شما را از کلیشه دور میکند. وقتی که شما مطالعه می کنید روی چیزی که شما را هیجان زده کرده، و به بناش میرسید، از کلیشه هم دور میشوید. شناخت باعث میشود ما چیزهای خوب زندگی را پیدا بکنیم نه سراغ چیزهای فانتزی و من در آوردی و یا کلیشهای برویم. اگر ما درصدد مطالعه در احوالات خودمان باشیم، یعنی همین مطالعهی هیجانات و تحت تاثیر قرار گرفتنها و …، و بعد به بناش برسیم دیگر از کلیشهها دور میشویم. وقتی میرسید به بن هر چیزی، هزار تا چیز از دلش قابل رویش است.