به گزارش راهنوشت، «ابوذر حیرانِ» فیلم کوتاه دیپورت را من حاج کاظم آژانس شیشهای دیدم، اما آرامتر و درونگراتر از حاج کاظم ماجرای آژانس شیشهای است.
او در خود غمی به وسعت تمام مشکلات مهاجرین هموطنش دارد؛ چشمانش و سوی نگاهش غمآلود است و این غم را به بهترین نحو میتوان لمس کرد، حتی اگر رنجی به اندازه رنج مهاجرین افغان نکشیده باشیم.
فیلم دو سر دارد. یک سر آن میرسد به قصه شهید مصطفی صدرزاده و یک سر آن به سختیهای بخشی از ساکنین ایران.
نوع نگاه به تلاش شهید صدرزاده برای یادگیری زبان فارسی دری قابل تحسین است؛ با نگاهی خلاقانه و جزء به کل درباره تلاش او برای این که به مقصود خود برسد، در فیلم مواجه میشویم. این که میشود در تولیدات هنری تنها به بخشهایی از زندگی افراد شاخص آن هم با روایتی متفاوت بپردازیم خود حائز اهمیت است.
مواجهه صریح، منتقدانه و بیروتوش با وضعیت مهاجران افغانستانی
فیلم یک نگاه صریح، منتقدانه و بیروتوش به وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران دارد. نگاهی نو از منظر نوع پرداخت خارج از چارچوبهای کلیشهای که در چند سال اخیر بر فیلمهای بلند سینمایی با محوریت مهاجرین، حاکم بوده است.
عموما در فیلمهای بلند شاهد یک عشق نافرجام پسر و دختر افغانستانی بودیم که کل گذر فیلم بر دیالوگگوییهای شعاری و هر از گاهی هم سختی کشیدن پسر در تلاش برای کار کردن میگذشت.
فیلمهایی که معلوم نبود دقیقا به چه اتفاقی نقد میکنند. اما در دیپورت ما نقد را به وضوح لمس میکنیم، نه فقط نقد درباره وضع زندگی مهاجرین در ایران بلکه حتی یک پله بالاتر و نقد به ساختارهایی از کشور که مهاجرین هم به نوعی با این ساختار روبرو هستند.
فیلم ما را با خود همراه میکند و حتی مثل نام شخصیت اصلی فیلم، گاهی ما را حیران میکند؛ وقتی همراه با مصطفی صدرزاده و ابوذر به ایستگاه ایست بازرسی میرسیم، حیران و مضطرب میشویم یا هنگام گریختن ابوذر در کوچه پس کوچهها ما هم به نفس نفس میافتیم. این روایتگری جذاب فیلم و بازی گیرای بازیگران را نشان می دهد.
دیپورت، فتح باب فیلمهای کوتاه با محوریت شهدای شاخص
این که فیلمی بتواند در عین رعایت اصل جذاب بودن، حرف و پیامی که دارد را هم به مخاطب منتقل کند، بسیار تحسینبرانگیز است.
فیلم دیپورت میتواند فتح بابی باشد برای تولیدات آثاری باکیفیت که سوژهی فیلم صد در صد و یا مثل این فیلم بخشی از ماجرا را به یک شهید شاخص بپردازد.
نویسنده: رامین ابوئی