به گزارش راه نوشت، به مناسبت چهلمین جشنواره فیلم فجر، سید علی سیدان مطلبی را درباره فیلم سینمایی «علفزار» ساخته کاظم دانشی، منتشر کرد.متن این یادداشت انتقادی به شرح زیر است:
اول، از آخر شروع کنیم. پس از دو ساعت نمایش یک لجنزار تمامعیار، ناگهان «سینما» (که ذاتش تصویر متحرک است) تبدیل به «رادیو» میشود و صدای کسی که نمیدانیم کیست و چگونه وارد قصه شده است، در چند ثانیه روی تصویر سیاه به گوش میرسد که نگران نباشید! پرونده سیر طبیعی خودش را بدون دخالت اصحاب قدرت طی خواهد کرد.
علفزار، پلات یا فیلم سینمایی
بعضی از علاقهمندان به نظام، خیالشان با همان نریشن کوتاه راحت شده است که خب؛ الحمدلله فیلم، به سیستم لگد نمیزند! بعضی از این دوستان با اینکه بسیار آدمهای شریف و محترمی هستند و بعضیشان بسیار تظاهر به سینمافهمی هم میکنند، اساساً «فیلم» نمیبینند. «پلات میبینند». آنها در حین دیدن فیلم، تصاویر را فیالمجلس به جملات ترجمه میکنند، جملات را هم آنقدر خلاصه میکنند تا به پلات برسند و سپس بر اساس پلات، کل فیلم را قضاوت میکنند. در پلات، جزئیات، کیفیت تصاویر، کوچکی و بزرگی حوادث و شخصیتها پیدا نیست. پلات بسیار خلاصه است و مثلا پایان کوتاه قصه با یک جمله، همانقدر اهمیت دارد که دو ساعت نمایش یه دیستوپیا.
به راستی اگر پایان فیلم علفزار اینطور بود که سیستم منفعت خودش را در نظر میگرفت و روی پرونده سرپوش میگذاشت چه فرقی میکرد؟ مگر بیننده در این فیلم منتظر بوده که ببیند فیلمساز، بازپرس و سیستم را در انتها سفید میکند یا سیاه؟! اگر قرار بود در یک جمله درباره بازپرس و سیستم موضعگیری کنید، پس چرا «فیلم» ساختید و این همه خودتان و ما را سرکار گذاشتید؟ یک جمله موضعتان را توییت میکردید!
ناکام در شخصیت پردازی
ما در طول فیلم علفزار هیچ تصویری از کشمکش درونی بازپرس نمیبینیم تا در پایان، تصمیم او برایمان مهم باشد. فیلم، ما را اندکی به شخصیت نیمچهمثبتش (که نه سفید است و نه قهرمان) نزدیک نمیکند. نمیبینیم که خانوادهاش کیست، بچهاش کجاست، دچار چه بحرانهایی در زندگیاش شده است و … . فیلم یک بکاستوری ساده را برای شخصیت اصلیاش نمیسازد.

همچنین ما پسزمینه شخصیت سارا را هم نمیبینیم و عوضش تا دلتان بخواهد، فیلم علفزار پر است از سوز و گداز او که کمکی به قصه و شخصیت نمیکند و سرشار است از توصیف جزئیات اروتیک/سادیستیک صحنه تجاوز و مملو است از از موقعیتهای فرعی و سرکاری که نهفقط کمکی به درام نمیکند با اجرای بسیار بد در کارگردانی، سمپاتی و آنتیپاتیهای نابجا خلق میکند. مثلا دوربین را کلوز میکند روی چهره اصلیترین متجاوز (که از قضا او به شوهر قربانی، چاقو زده) و به او اجازه میدهد که چند دقیقه آه و ناله کند! جالب آنکه چهرهاش هم حسابی «baby face» و دلانگیز انتخاب و گریم شده است! کسی که در یک عمل کاملا خودآگاهانه جلوی یک کودک به مادرش تجاوز کرده است! ایجاد این موقعیت در فیلم و گرفتن کلوزآپ، یعنی فیلمساز جوان ما هنوز بسیار کار دارد تا فیلمسازی یاد بگیرد.
اشتباه دیگر او این است که دوربین ناظرِ «هادی بهروز/محمدحسین مهدویان» را برای کارش انتخاب کرده است اما اشتباه بزرگتر او این است که به همین دوربین ناظر هم وفادار نمیماند و ناگهان در جایی که نباید، دوربینش را ملودراماتیک میکند.
کارگردانی تکنیک های معمولی نیست
«کاظم دانشی» احتمالا این روزها زیاد تعریف و تمجید میشنود که «عجب کارگردانی روان و درستی! چقدر خوب در یک مکان بسته، مختصات فضا را درآورده است!» درست است. دانشی نشان داد که این تواناییها را دارد اما کارگردانی این تکنیکهای معمولی نیست. کارگردان باید صاحب یک «منظر» باشد و بتواند منظرش را در تکتک جزئیات جاری کند.
«کاظم دانشی» میخواهد روی پای خودش بایستد و فیلمش را بسازد؛ چه خوب! او از فیلم کوتاه شروع کرده و حالا دارد اولین فیلم بلندش را تجربه میکند؛ در عین حال میداند و میدانیم که در این بلبشوی سینمای ایران، روی پای خود ایستادن به همین راحتیها نیست. بنابراین تصمیم گرفته به جای اینکه روی پای «خود» و منظرش بایستد، روی پای «موضوع» بایستد؛ یک موضوع «جنجالی» و «ملتهب». کاظم دانشی میتوانست برود درباره یک موضوع خنثی فیلم بسازد تا به کسی برنخورد؛ اما گستاخی به خرج داده و پا در میدانی خطیر گذاشته است. لذا باید آماده «نقد» باشد. او آنقدر از «موضوع» و غوغایی که به پا خواهد کرد به وجد آمده که «منظر» و «موضع» را فراموش کرده است و فقدان منظر و موضع قرص و محکم و درست، فیلم را حسابی آلوده و کثیف کرده و تماشای آن را آزاردهنده کرده است.