عمارها ماندگارند؛ به مناسبت سالروز درگذشت نادر طالب زاده

خداوند در سینه آدمی قلبی قرار داد که می‌تپد از بدو تولد تا زمان مرگ و مگر نه آنکه ضربان قلب انسان، ضرب آهنگ رسیدن به خداست؟ قصه نادر طالب زاده، قصه‌ای از جنس همین ضرب‌آهنگ است. قصه‌ای از جنس مرتضی آوینی؛ دوست نادر. همان کسی که ندای روح خدا را شنید و به خدا رسید. گام بر می‌داشت در راه خدا و چه زیبا که در همین هنگام خود را در آغوش یار دید. 

شاید در یکی از خیابان‌های منهتن، شاید در خلوتی، جایی، نادر نیز ندای روح خدا را شنید و به دنبال آن ندا بار سفر بست. او زمانی که سخنان روح خدا را برای خبرنگاران خارجی ترجمه می‌کرد به این فکر فرو می‌رفت که چه کسی قرار است راز این سخنان را آشکار کند؟ چه کسی قرار است در عصر روح الله، افق های نو را به جهانیان نشان دهد؟

نادر، خود را سرباز انقلاب خطاب می‌کرد. سربازی که با هر تپش قلبش ذکر خدا را تکرار می‌کرد و بر زبانش حقیقت الله را جاری ، عمار بود و بشیر، روزی با دوربین خود روشنگری می‌کرد و عماروار در یک دست خنجر و در دیگری شقایق تصویر می‌کرد و روز دیگری افق‌های نو جهان اسلام را بشارت می‌داد.

حزب‌الله بود و حزب دیگری را نمی‌شناخت. دسته‌بندی‌ها در میان دغدغه‌های انقلابی‌اش گم شده بود. نادر خوب فهمیده بود که در دور کعبه حق، تفاوتی در میان نیست، همه یک‌دست هستند و همدل. تفاوت ها همه ظاهری و کم اهمیت است. مشترکات اما همان ضرب‌آهنگ‌ها است؛ ضرب‌آهنگ‌های رسیدن به خدا. همان‌هایی که همه امت حزب‌الله در سینه‌های خود دارند. تنها کافی است که سکوتی مهیا شود تا حقیقت سینه‌ها برملا گردد. و چه خوب نادر، سکوت را آموخته بود.

سرشار بود از ایده‌های ناب، زلال بودن خاصیت چشمه است و پاکی و خلوص افکار نادر، چشمه‌ای از ایده‌های شفاف و نو را به او هدیه کرده بود. در مالکیت آب این چشمه اما خسیس نبود و تا جایی که می‌توانست بر دیگران نیز هبه می کرد. شاید خصوصیت معلم بودن نادر نیز از همین جا نشئت گرفته بود، چشمه مگر چیزی جز بخشش است؟ روان می‌شود و سرسبزی می‌آورد. آباد می‌کند هر بیابانی را.

نادر طالب زاده، نادر بود در جهان مبتذل و سطحی ما؛ متفاوت بود با دیگران. آنقدر بزرگ بود که دیگر روحش طاقت جسم زمینی خود را نداشت. سربازان روح‌الله به راستی که پرواز کردن را بیشتر بلد هستند و مگر می‌شود با تن خاکی در آسمان به پرواز درآمد؟ چشم‌های نادر دیگر نوری را دیده بود که مرتضی پیشتر آن را حس کرده بود. حیف بود این چشمان منتظر، به نور یار خود روشن نگردد.

حال که چند سالی از روشن شدن چشمان نادر با نور وجود یار می‌گذرد و روح او در جوار روح دوستش مرتضی، تماشاگر وجود حق است، می‌توان به معنای سخن شهید مرتضی آوینی پی برد، نادر و مرتضی مانده‌اند و زمان ما را با خود برده است.

منتخب سردبیر

هشتک‌های منتخب

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید