وقتي با هدف حلاجي مشكلات ما در علوم انساني و دغدغه يافتن راهي براي اصلاح آنها، سراغ جلال آل احمد ميرويم، گويي باز هم پاسخهايي متفاوت، شورانگيز، تحولخواه، بومي و واقعي مييابيم.
هرچند مسئله اول در نگاه جلال، كمتر خود «علوم انساني» بوده و بيشتر «عوامل انساني» اين علوم و حتي «نظام آموزشي» علوم انساني بوده است. چه اينكه قبل از آنكه به علوم غربي بپردازد به نقد آدم غربزده پرداخته و قبل از ادبيات، اساتيد ادبيات را به باد انتقاد گرفته و از وضعيت مدارس و دانشگاهها ناليده «1» و قبل از نقاشي، نقاشها را به محاكمه كشيده است «2». اما به هر حال جلال اگر مهلت بيشتري مي يافت، چه بسا به حلاجي علوم انساني نيز مي پرداخت و يحتمل مثل هميشه لختي پادشاه را در واردات غربي اين علوم نشان مي داد.
از آنجا كه جلال يك اديب هم بود، طبيعي است بتوان در آثار او رد پاي تحليل ادبيات را پررنگتر از ساير علوم يافت. از اين رو در اين يادداشت، برداشتهايي را از نگاه نقادانه جلال به تصوير شكلگرفته از ادبيات در جامعه آورده ايم؛ به هواي امكان تعميم اين برداشتها براي ساير علوم انساني.
٭٭٭
نكته اول آنكه ماهيت علوم انساني چيست؟
ادبيات يعني مواجهه آدمي با زندگي؛ آدمي كه وراي خور و خواب و خشم و شهوت، غم ديگري هم دارد. فلسفه هم برخوردي است با مسائل حيات؛ منتها با عظمت مسائل، يا با مسائل عظيم. به اين تعبير ادبيات برخورد با همان مسائل است؛ منتها از راه جزييات و از راه استقرا. اگر فلسفه از راه قياس و كليات در جستجوي كشف مسائل زندگي است، در ادبيات از راه كاوش در موارد تك و بي نام و نشان، به همان كليات مي رسند.«3»
اين تعريف، بهجاي آنكه به محتواي ظاهري و روششناسي ادبيات توجه كند، به فلسفه آن پرداخته و هدف غايي علم ادبيات را نشان ميدهد؛ ضرورتي كه در شناخت ساير علوم انساني نيز جاي خالي آن را احساس مي كنيم. علم مديريت چه هدفي را در نهايت دنبال مي كند؟ جامعهشناسي چطور؟ علوم سياسي براي چه شكل گرفت؟ وقتي سؤالاتي از اين دست تا انتهاي دوره تحصيل، در ذهن دانشجويان علوم انساني بيپاسخ مي ماند بديهي است كه متوسط انگيزش و توانمندي آنها از دانشجويان رشته هاي ديگر پايينتر باشد.
نكته دوم آنكه كاركرد علوم انساني چيست؟ به بيان ديگر، بود و نبود آنها در جامعه انساني چه تفاوتي دارد؟
اصليترين اسناد تاريخي هر ملت، ادبيات است؛ مابقي جعل است…«4»
ادبيات را بلندترين آنتن پيشگو از حوادث آينده ميدانم و از هر هجومي يا سيلي يا زلزلهاي كه قرار است جامعهاي را بلرزاند يا ويران كند. اين پيشگوترين وجوه فعاليتهاي فرهنگي در حوزه تمدن مشخص، چون در دنياي صميميت و به زبان گهواره مادري عمل مي كند، بايست زودتر از ديگر فعاليتهاي فرهنگي، به وجود عنصر خارجي و حضورش يا هجوم احتمالي آينده اش پي ببرد.«5»
نتيجه آنكه علوم انساني را بايد پاسدار حفظ و ارتقاي جامعه انساني دانست؛ اين پاسداشت هم در شناخت و تبيين گذشته است و هم در پيشبيني و راهگشايي آينده. به تعبير ديگر، علوم انساني خنثي نيستند، جهانشمول نيستند، فارغ از زمان و مكان ارزشي ندارند، بدون توجه به جامعه انساني دردي را دوا نمي كنند و اگر خدمت نكنند به بيراههاي ميافتند كه انتهاي آن خيانت است.
اما دانشكدههاي ادبيات.. در اين دانشكدهها نه تنها سخني از ادبيات به معني واقعي و دنيايياش نيست، بلكه حتي ادبيات معاصر فارسي در آنجا نديده ميماند و نشناخته.. و نتيجه چنين برخوردي با ادبيات اين كه فقط نبشقبركن ميپروريم.. گمان كردهاند كه با پناه بردن به عربيت و ادبيت و عنعنات و سنن، جلوي اين خطر (بيديني) را ميتوان گرفت.. اين است كه مثلاً دانشكدههاي ادبيات با همه فضلاي استادانش، تمام هم و غم خود را مصرف نبش قبر مي كند و غور در گذشتهها و به تحقيق در عن الفلان و الفلان.
در اين نوع دانشكدهها از طرفي عكسالعمل مستقيم غربزدگي را در اين گريز به متنهاي كهن و مردان كهن و افتخارات مرده ادبي و رها كردن روز حي و حاضر ميتوان ديد و از طرف ديگر بزرگترين نشانه زشت غربزدگي را در استنادي كه استادانش به اقوال شرقشناسان مي كنند.
مرد سنت ديده و درس خوانده و دلسوزي كه استاد اين نوع دانشكده ها است و مشغله ي ذهنياش، رشته هاي ادبي و حقوقي و معارف اسلامي و ايراني است، وقتي مي بيند هجوم غرب و صنايع و فنون غربي چگونه دارد همه چيز را مي روبد و مي برد ـ به عنوان دفاع و عرض وجودي ـ گمان مي كند هرچه بيشتر آدم كليله و دمنه اي بسازد بهتر. اين است كه محصول بيست سي سال اخير تمام اين نوع دانشكده ها چنين در اجتماع بياثر مانده و چنين در قبال از فرنگ برگشتهها جا زده و وامانده است…«6»
جلال نشان ميدهد كه آن روي سكه واماندگي در برابر هجوم علوم انساني غرب، پناه بردن به گذشتههاي دور و در پيله تفاخر به ايران باستان تنيدن و فردوسي بازي است، درواقع پيوندي ناميمون ميان اشرافيت علمي و تحجر علمي.
پيام جلال اين است كه علوم انساني بايد زنده باشد، به زبان زماني و مكاني قوم و جامعه بومي خود شكل گرفته باشد، قدرت رصد و پايش گذشته و آينده را توأمان داشته باشد و از مواجهه با نسخههاي خارجي نهراسد، بلكه با ديد دقيق آنچه در جامعه هست و آنچه بايد باشد، نسخههاي بومي توليد نمايد.
وقتي به عنوان مثال، فلان انديشمند غربي با مطالعه صد شركت توليدي به تئوري بازمهندسي فرايندها در مديريت مي رسد و يا فلان اقتصاددان با مطالعه روند اقتصادي چند دهه كشور خود مدل اقتصاد مالي را بنا مي نهد، ما چرا نتوانيم نظام بنكداري در بازار ايراني را به عنوان يك مدل پويا در تجارت به دنيا معرفي كنيم يا مدل شركتهاي سهامي زراعي خود را به عنوان كاملترين روش كشاورزي جمعي در دنيا معرفي نماييم؟«7»
نكته سوم آنكه رسالت علوم انساني در تمدنسازي و نشر حقايق و بيداري جوامع انساني چيست؟ آيا ميتوان از علوم انساني، اهرمي علمي براي مبارزه با ظلم و تحجر و بسط عدالت و معنويت ساخت؟ آيا مي توان براي علوم انساني رسالت پيامبري قائل شد؟
آيا يك نويسنده يا شاعر، تنها يك قناري چه چه كننده است در قفسي از دريچهاي آويخته كه در ولايت ما به اصرار مي خواهند؟ من معتقدم كه ـ نه به گمانم! ـ آن زمان گذشته كه شاعر و نويسنده، سرگرمكننده مجلس اشراف و بزرگان بود يا زينت دربار اميران، و دور از دسترس مردم… حالا هر نويسنده اي لوح فرماني به دست دارد (گرچه بسيار حقير) و مستقيماً از دل مردم عالم خبر مي دهد.«8»
جلال با توجه به رسالتي كه براي ادبيات قائل است، به نوشتن داستانهاي زنده اي از واقعيات اجتماعي كشور مي پردازد و با استفاده از ادبيات، انديشه خويش را در نقد مسائل اجتماعي بيان مي كند9:
قلم اين روزها براي ما شده يك سلاح. و با تفنگ اگر بازي كني، بچه همسايه هم كه به تير اتفاقي اش مجروح نشود، كفترهاي همسايه كه پر خواهند كشيد… و بريده باد اين دست اگر نداند كه اين سلاح را كجا به كار بايد برد.
او براي شعر و شاعري نيز همين رسالت را قائل است تا دست از شعرهاي تفنني برداشته، و به مسائل معاصر بپردازند.
به نظر آل احمد، «ادبيات» ما تاريخ حقيقي ما را تشكيل مي دهد؛ اما متأسفانه همه از آن غافل هستند. به نظر او دانشجويان فني كه گمان مي كنند «هديه هاي نازل شده از آسمان» هستند و ادبيات به كارشان نمي آيد! رشته هاي ادبي نيز غافل از عمق ادبيات هستند؛ نظام آموزشي نيز بهاي اندكي براي آن قائل است؛ و همگي غافل از رسالت بزرگي كه ادبيات به دوش مي كشد.«10»
دانشگاهمان از داشتن كرسي «ادبيات معاصر» سر باز مي زند.«11»
نكته چهارم آنكه آيا مي توان در مقابل سيل علوم انساني غربي، قد علم كرد و دست به توليد بومي زد؟
به نظر جلال، گويا غرب مي خواهد از علوم انساني، زينتي براي تظاهر زمانه درست كند و محملي براي حاكميت اشرافيت و سلطه زور؛ اما دست كم در حوزه ادبيات اين هدف به راحتي محقق نمي شود:
زبان گوياي شعر و نثر، دم خروس تر از آن است كه بتوان از آن به عنوان زينت خاموش، اما چشمپركني بر در و ديوار تظاهر زمانه استفاده كرد.«12»
علوم انساني از آنجا كه با اراده و مهارت انساني درآميخته، هم علم است و هم هنر. و با هنر مي توان كارهاي بزرگي كرد كه با علوم عقلي محض نمي توان :
ادبيات يك هنر است و به عنوان هنري از هنرها، گشاينده غوامضي است كه از دست رياضيات هم برنمي آيد.«13»
از همين رو جلال به ادبيات معاصر اميدوار است و آن را در حال نزديك شدن به مردم مي داند هرچند كه هنوز كاملاً مردمي نشده است:
سالهاي سال مهلت لازم است تا ادبيات معاصر شناخته شود. آن كه خربزه طرد و اخراج اشرافيت و سلطه زور را خورده است، ناچار بايد پاي لرزش هم بنشيند!…
هنوز بار عام مردم به روي صاحب قلم باز نشده است. پناهگاه امن مردم، هنوز در خود را كاملاً به روي ادبيات معاصر باز نكرده است.«14»
پربيراه نيست اگر از اين فراز آخر گزيدههاي قلم جلال، اين نتيجه را بگيريم كه علوم انساني در الگوي اسلامي ايراني، زماني متبلور شده و شكوفا ميشود كه هر چه بيش از پيش، خود را به مردم نزديكتر نمايد و از قيد و بند اشرافيت علمي رهايي يابد.
و مگر از همين طريق نيست كه شاهديم چگونه آموزه هاي روانشناسي غربي كه سالها در قالب كتابهاي جذاب با تيراژهاي گسترده، ذهن و دل مردم ما را ربوده بود، بتدريج از رونق مي افتد و درعوض، جلسات مشاوره خانوادگي و برنامه هاي تربيتي صداوسيما با حضور «طلاب» جوان و آشنا به مسائل روز روانشناسي، بسرعت رونق مي يابد؟
همين پديده مبارك بايد در ساير حوزه هاي علوم انساني همچون مديريت، اقتصاد، جامعهشناسي و غيره بسط يابد.
- فصل يازدهم كتاب غربزدگي
- اشاره به مناظره جلال با چنگيز شهوق در نشست نقاشان و مجسمه سازان. ر.ك. از نفرين زمين، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386، ص 210.
- ارزيابي شتابزده
- همان
- در خدمت و خيانت روشنفكران
- غربزدگي، فصل يازدهم
- به اذعان يكي از مديران فعلي وزارت جهادكشاورزي، با گذشت حدود 40 سال از شكل گيري شركتهاي سهامي زراعي در ايران و افت و خيزهاي فراوان آن، هم اكنون از نظر عملي كاملترين روش مديريت اين شركتها در ايران پياده مي شود.
- كارنامه سه ساله
- جلال اهل قلم، حسين ميرزايي، انتشارات سروش، 1380، ص 127.
- همان، ص 128
- ارزيابي شتابزده
- همان
- ادب و هنر امروز ايران
- ارزيابي شتابزده